Part 24

2.2K 333 1.1K
                                    

Iran
سلام سلام

150 تا ووت و 500 کامنت ... به شرط برسه اپ ميكنم

لطفا بوک رو تو ریدینگ لیستتون اد کنید

اين پارت طولانيه و بيشتر وقتمو گرفت،

صورت محو و بی روح چیزی نبود که بخواد به بقیه نشون بده.. تصویرش تو اینه به قدری محو و خسته بود که خودشو نمیشناخت.. شبها با افکار سرکش و بهم ریخته، میل های کشته و دفن شده ای که دوباره زنده میشدن و فریاد میزدن به سحر میرسید و جز خستگی جسمی و روحی چیزی براش نداشت..

خودش رو به بهترین شکل مرتب کرد.. خورشید هنوز طلوع نکرده بود و هوا گرگ و میش بود..

وقتی میخواست از اتاق بیرون بره چشمش به لویی افتاد، طوری رو مبل تو خودش جمع شده بود و زیر پالتو هری خودشو قایم کرده بود که فقط کمی از موهاش دیده میشد..

کنار مبل زانو زد و پالتو رو کمی کنار زد تا صورتش رو ببینه.. دستاشو جلو بدنش مشت شده نگه داشته بود.. اینطوری دستاش کوچیکتر از هر وقت دیگه ای به نظر میرسید..

با انگشت دستشو نوازش کرد و پسرک دستشو رو مبل کشید و تو خواب دنبال چیزی میکشت..

یوکین- اقای استایلز.. یه نفر قاتل رو دیده؟

هری- کی؟ الان کجاست؟

به سرعت از جاش بلند شد.. اینکه بلاخره قاتل اشتباه کرده بود میتونست کمک بزرگی باشه.. قاتلی که مثل روح عمل میکرد و جنازه های تیکه پاره تنها مدرک اصبات وجودش بودن..

هری- کالسکه رو اماده.. همین الان راه میافتیم..

همه جسد های پیدا شده پسرهای کم سن و سال و بی کس کار بودن.. لویی باعث شده بود نظرش عوض بشه.. تک تک پسرایی که کشته شده بودن لویی هایی بودن که هیچکس به بود و نبودشون اهمیت نمیداد..

فلش بك

شب از نیمه گذشته بود ولی خواب به چشماش نمیومد.. مثل همه شبهای طولانی و خسته کننده، فقط باید تحملش میکرد، تو تخت دراز کشیده بود و اغمای ناخوشایندی با افکار مسموم ازارش میداد.. نفسهاش سنگین شده بود و حس میکرد چیزی رو سینش سنگینی میکنه.. افکار عمیق و ترسناکش معلوم نبود از کدوم چاله گمشده ذهنش بیرون میومد...

ایا سراسر زندگی یه قصه احمقانه و مضحک نبود؟

تو تاریکی غلیظ و متراکم شب که اجازه نمیداد چیزی رو ببینه، کسی انگشتای کوچولو و سردشو رو پیشونیش کشید...

همون لمس های کوتاه بیش از حد خیال لذت بخش بود.. زندگی فقط با احساسات معنی پیدا میکرد چیزی که خیلی وقت پیش کشته بودش..

لویی- هری... هری..

صداش واقعا از خود بهشت نبود؟ اروم و دلنشین..

Here you are  [z.m_l.s]Where stories live. Discover now