Part 47

1.2K 231 333
                                    


سلام سلام


ووت و کامنت یادتون نره...چون برای نوشتن بقیه بوک بهم انرژی میده..

بايد بگم صبور باشيد و اميدوار، قرار نيست اخر بوك سد باشه😈

و از اون دوستاني هم كه هميشه هستنو حواسشون بهم هست ممنونم  جاتون اينجاست❤️

رکس- دل و قلوه دادنتون تموم شد بچه خشگلا؟

زین- نه نکبت.. ( با افتادن نگاهش به مرد جا خورد) عاااا د..داشتیم میرفتیم..

سرشو پایین انداخت تا شاید اون شیاد متوجه زین نشه.. حس میکرد خون تو رگهاش یخ بسته.. این مرد سایه شیطان بود.. هیچوقت یادش نمیرفت که اون عوضی چطور گلوی مردی که بهش دزدی یاد داده بود رو برید و جسدشو تو زباله ها پرت کرد..

فلش بک-

کنار بشکه بزرگ اب ایستاده بود و لویی رو که دستشو به اب تو بشکه میزد و رو بدنش میکشید نگاه میکرد..

لویی- تمیز شدم دیگه بریم..

زین- گربه شور کردی؟ این چه حموم کردنه بچه.. منو اسکل کردی.. برو تو بشکه..

چشمای ابیشو به اب تو بشکه دوخت و با نگرانی کمی عقب رفت..
لویی- غرق میشم خب..

زین- چی؟ غرق میشی؟ تو اب این بشکه غرق میشی؟

لویی نامحسوس داشت سمت در حرکت میکرد که دستش بین انگشتای زین گیر افتاد..

زین- ببین جوجه یا مثل بچه خوب میری تو بشکه و خودتو میشوری یا خودم میکنمت تو بشکه.. انتخاب با خودته..

لباشو جلو داد و سرتق تر از این حرفا بود که تهدید زین رو جدی بگیره..

لویی- خب خودمو شستم دیگه... زین.. من که تمیزم.. تو همیشه میگی بوی خوبی میدم..

زین- برو تو بشکه ببینم...

کمر لویی رو گرفت تا اونو تو بشکه نیمه پر بندازه که لویی با سماجت لبه بشکه رو گرفت تا جلو زین رو بگیره..

لویی- زین.. زین.. باشه.. بزار باکسرمو دربیارم..

زین- بدوو...

لویی با بیچارگی باکسرشو در اورد و با تکون دادن پاش اونو گوشه دیوار پرت کرد.. پاشو بالا گذاشت تا داخل بشکه بره.. نهایتا اب تا زیر سینش میرسید و هیچجوره قرار نبود خفه بشه..

زین- اینجا واینستادم کونتو نگاه کنم.. برو تو اب...

هل شدو با کله تو بشکه افتاد.. خنگ تر از بچه سیبزمینش بازم بچه سیبزمینیش بود..

زین- شوخی شوخی غرق نشی حالا..

وقتی دید غرق نشده ذوق مرگ شده و خنده های شیرینش قند تو دل زین اب میکرد.. زیادی کیوت و خوشگل بود و نمیشد بزنتش.. وگرنه کتک خورش زیادی ملس بود..

Here you are  [z.m_l.s]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن