Part 48

1.3K 237 574
                                    

سلام سلام

ووت و کامنت یادتون نره...چون برای نوشتن بقیه بوک بهم انرژی میده.. هر وقت به شرط رسید اپ میکنم...


اینکه ادم یکیو دوست داشته باشه دلیل نمیشه حتما بخواد به فاکش بده و لطفا اینا رو اشتباه نگیرید.. کشش جنسی زیاد به دوست داشتن ربطی نداره... ولی اگه یکی رو دوست داشته باشی و برات از نظر جنسی هم جذاب باشه فک کنم همون عاشق شدنه..

پسرک برای پر کردن وقت و تنهاییش کاغدی رو برداشت و روش شکل های بی معنی میکشید که خیلی زود معنی پیدا کردن.. بین تموم خطوط در هم تنیده میتونست ردی از چشمای اشنایی رو ببینه... برای تسخیر روح نقاشیش باید از شر هر فکری خلاص میشد.. باید تو خیال چشما غرق میشد تا بتونه صاحبشون رو به وضوح تصور کنه.. دیونه هری بود و خودش بهتر از هر کسی میدونست که چشماش حرفای تو دلشو لو میداد.. هری دستشو خونده بود و احساست پسرک براش کتاب باز بود..

هری تا صبح برنگشت و هیچ کسی تو عمارت به چشم نمیخورد که بخواد ازشون بپرسه.. شاید بهتر بود به ادوارد و نایل سربزنه و از حال ادوارد با خبر بشه..

بعد اینکه در زد چند دقیقه ای طول کشید تا نایل بهش اجازه بده داخل اتاق بره... با دیدن ادوارد فهمیدن اینکه تو مود خوبیه سخت نبود.. پیراهنشو مرتب کرد و لباشو با لبخند شروری زبون زد..

ادوارد – چی میخوای جغله.. مشروب نداریم..

لویی- اومدم بهتون سر بزنم..

نایل طوری نفس نفس میزد که انگار از غرق شدن نجات پیدا کرده.. رو تخت طوری افتاده بود که به ارنجهاش تکیه داده بود، لباشو با پشت دست پاک کرد و رو تخت نشست..

نایل- بیا اینجا.. صبحونه خوردی؟

لویی- نه..

لباسای تا شده ی رو تخت نشون میداد ادوارد داره برای رفتن حاظر میشه.. نایل بدنشو کشید تا لباسارو که کمی نامرتب شده بودن رو برداره و دوباره تا بزنه...

لویی- کی راهی میشه؟

نایل گرفته بود و میشد حدس زد همه اینا ب خاطر رفتن ادوارده.. شخصیت کرموش باعث میشد همیشه یه متلکی بار لویی کنه ولی امروز غمگینتر از بقیه روزا بود..

نایل- فردا شاید پس فردا..

لباسارو با وسواس خواصی تا میکرد و تو فکر بود.. گردن سفید و سکسیش به لطف ادوارد قرمز و پوستش کمی ملتهب شده بود.. دستشو دراز کرد تا لباسارو که نایل تا زده بود رو با هل دادنشون چپه کنه ولی نایل انقد بی حوصله بود که هیچی نگفت و فقط لباسارو جابجا کرد تا تو دسترس لویی نباشه..

لویی- هری از دیشب رفته بیرون.. هیشکی تو عمارت نیست...

نایل- هوم.. راستی یه نامه برا زین نوشتم یوکین میتونه نامه رو براش ببره.. تو نمیخوای چیزی بنویسی؟

Here you are  [z.m_l.s]Where stories live. Discover now