part 11

2.3K 342 498
                                    


❤️سلام سلام❤️


❤️لطفا بوک رو تو ریدینگ لیستتون اد کنید❤️


ووت ⭐️⭐️و کامنت 💌 یادتون نره..

پاش رو کف کالسکه ضرب گرفته بود و از استرس به جون لبهاش افتاده بود.. چشمای ابی رنگش رو به بیرون  کالسکه دوخته بود و منتظر در خروجی یتیم خونه رو نگاه میکرد..

زین- نایل نفس عمیق بکش.. چیزی برا نگرانی نیست..

دستشو رو سینش گذاشت و نفسشو با صدا بیرون داد.. رنگش پریده بود و باعث میشد زین بخواد بغلش کنه.. ولی تنها کاری که کرد دستشو رو زانوی نایل گذاشت تا جلوی تکون دادن پاشو بگیره.. نمیخواست نایل رو بیش از حد به خودش وابسته کنه چون بعدا خود نایل بیشتر اذیت میشد..

زین- این مرده قابل اعتماده..

نایل- فرانکو؟ خیلی وقته میشناسمش ادم خوبیه..

فرانکو یه ساعت پیش رفته بود بابی رو بخره.. خیلی طول کشیده بود و هر دوشون نگران بودن..

زین- کاش میشد باریش رو بدزدیم انقد بزنیمش تا بگه لویی رو چیکار کرده.. من همه جای خونه پینو سانت به سانت گشتم اونجا نیست.. مطمعنم که اونجا نیست..

نایل- اره.. یا یکیمون یکم قوی بود..

زین- یا لیام باهامون همکاری میکرد.. هیکلش خیلی خفنه.. مشخصه خیلی زورش زیاده..

زین وقتی از لیام حرف میزد یه لبخند کوچولو گوشه لبش مینشست و چشماش شیطون تر از هر وقت دیگه ای میشد..

نایل- نمیدونی؟ لیام تا پارسال تو مسابقات خیابونی شرکت میکرد.. منو ادوارد همیشه رو لیام شرط میبستیم.. ولی جدیدا ندیدم تو مسابقات شرکت کنه.. فقط یه بار که خیلی مست بود باخت..

زین- اصلا بهش نمیخوره.. حتما بعد زدن طرف ازش معذرت خواهی میکرده.. ببخشید که عین سگ زدمت.. قصد بدی نداشتم... بیا بوست کنم از دلت دربیاد..

لحن مودب لیام رو تقلید کرد و در اخر بلند بلند خندید.

نایل- چون فک میکنه تو دختری باهات اینطوری حرف میزنه وگرنه خیلی خشنه.. امکان نداره معذرت خواهی کنه، اون خیلی مغروره.. نمیدونم تو لیام رو چطور دیدی ولی من ازش میترسم اصلا دلم نمیخواد کاری کنم عصبانی بشه..

زین- لیام؟ داریم راجب اون خرس مهربون حرف میزنیم.. تو دیگه خیلی ترسویی نایل..

دوباره زد زیر خنده.. انقد خندیده بود که از گوشه چشماش اب میومد..

نایل- دارم راس میگم..

وقتی دید لحن نایل خیلی ناراحته خندشو تموم کرد..

زین- چی شده.. هوم؟ نایل...

نایل- یه بار خیلی وقت پیش، با ادوارد دعوا کرد و ادوارد رو خیلی بد زد.. بعدم هری پشت برادرش در اومد و مجبور شد با هری هم درگیر بشه.. اون روز افتضاح بود.. همش تقصیر من بود.

Here you are  [z.m_l.s]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن