part 44

1.4K 254 951
                                    


سلام سلام

ووت و کامنت یادتون نره...چون برای نوشتن بقیه بوک بهم انرژی میده..

میتونم فصل اولو اینجا تموم کنم یا چند پارت بعد، انتخاب با خودتونه ولی چند پارت بعد جای نفس گیری تموم میشه و سخته چند ماه صبر کنین.. ببینین چقد به فکرتونم..

یه چیزی هم که میخواستم روشن کنم این بود که بیایید قبول کنیم قرار نیس که وقتی کسی از یکی خوشش میاد یا حتی عاشق میشه دیگه کور بشه و بقیه رو نبینه.. با کسی حرف نزنه و کلا بیخیال همه بشه، مهم اینه متعهد بمونه و خیانت نکنه..و اینکه شخصیتای بوک تقریبا اون تعهد رو نسبت به هم پیدا کردن پس نگران نباشید..


جشن هایی که استایلزها برگزار میکردن همیشه یکی از مجللترین و پرزرق و برقترین جشنها به حساب میرفت.. تمامی سیاستمدارا و پولدارای شهر حضور داشتن و به نظر میرسید حتی چندتا از تاملینسون ها هم دعوت شدن..

شارلوت گوشه ای تو انزوا نشسته بود و حقم داشت.. نه حوصله زنا و دخترای افاده ای رو داشت و نه حوصله جواب دادن به فضولی های بقیه... برادرش جان همراهش تو جشن به حساب میرفت و برای لحظه ای تنهاش نمیگذاشت.. در واقع دلیل اصلی اومدنشون خواسته عموشون برای نشون دادن حسن نیت خانواده و جلوگیری از شایعات بود..

شان- دوشیزه تاملینسون..

شارلوت- شان.. چقدر خوبه که بعد مدتها دوباره همو میبینیم.. تو همیشه برام مثل یه استاد که منو از تاریکی جهل نجات میده هستی....

شان- نظر لطفتونه ولی دارین شکسته نفسی میکنید.. تبحر شما تو امر روانشناسی قابل مقایسه با هیچکس نیست..

شارلوت- لطفا تشریفات رو فراموش کن.. اوضاع کار تو تیمارستان چطوره.. شنیدم اقای استایلز بوجه تون رو به نصف کاهش داده...

شان- درسته... و اگه کمک های خیرین نبود مطمعنا نمیتونستیم ادامه...

بقیه حرفش رو ادامه نداد و نگاهش سمت استایلزا و همراهاشون دوید و رو نایل سنگینی کرد.. به اندازه زیبا و اراسته بود که نمیشد ازش چشم برداشت.. موهای طلایی رنگش بلندتر شده بود و به صورت لاغر و استخونیش میومد.. یکی از معدود کسایی بود که موی بلند باعث میشد به شدت جذاب و هات تر بشه.. دستشو تو موهاش فرو کرد اونا رو عقب داد تا با اینکار جذابیت غیر عادیشو بیشتر به رخ بقیه بکشه..

بعید بود ادوارد همراهشون نباشه ولی نبود.. شاید دنیل حدودش رو براش گوشزد کرده بود که حتی افتابی نشد.. دنیل و همراهاش جایی از مهمونی که براشون درنظر گرفته بود مستقر شدن..

روحیات لطیف و حساس نایل برای جمع جدی استایلزها زیادی اروم و مهربون بود و به نظر میرسید بلاخره تایپ خودش رو پیدا کرده... دستاشو رو شونه های پسر کم سن و سالی که باهاشون بود گذاشت و اختلاف قدشون باعث میشد موقع حرف زدن کمی خم بشه و معلوم نبود چی تو گوش پسر زمزمه میکنه که پسرک هرکاری میکرد جلو لبخندشو بگیره موفق نبود.. هر از گاهی تو صورتش خم میشد تا از تاثیر حرفاش مطمعن بشه..

Here you are  [z.m_l.s]Where stories live. Discover now