Part 43

1.4K 239 954
                                    

سلام سلام

ووت و كامنت يادتون نره چون براي نوشتن بهم انگيزه ميده

منظره بیرون سفید پوش شده بود و به خاطر سرما و سوز اول صبح نمیشد کسی رو بیرون دید مگر در حال شتاب و برای رسیدن به سرپناهی گرم و هر از گاهی شخصی با عجله رد میشد..

کمی بدنش رو کش قوس داد و به صورت مردی که کنارش دراز کشیده بود خیره شد... قید همه رو براش میزد.. نمیدونست از کجای زندگیش انقد به مرد کنارش پیله کرد.. حالا دیگه شبا بدون اون خوابش نمیبرد و اگه یه روز نگاهش به چشمای مرد باز نمیشد روزش رو نمیتونست شب کنه...

فلش بک دیشب

ساختن ادم برفی بزرگ نیم ساعتی طول کشید و به خاطر سرمای شب حسابی یخ زده بودن... هری اونو طوری از پشت بغل کرده بود که کاملا تو پالتوش فرو بره.. دستاشو رو شکم لویی گذاشت تا اونو کاملا بغل کنه.. باورش سخت بود ولی با تموم غرور و سردی تو رفتارش هنوز حس سرزندگی درش جریان داشت.. میتونست یه پسر پرانرژی باشه که روز هر کسی رو بسازه... کسی تو سالن خالی طبقه دوم نبود و راهروها تو سکوت کر کننده ای فرو رفته بودن...

لویی- من میرم اتاقم تا لباسامو عوض کنم... اگه چیزی لازم...

قبل اینکه حرفش تموم بشه هری دستشو گرفت و اونو مثل یه گونی برنج رو دوشش انداخت.

هری- پیش خودت چی فکر کردی... که میزارم بری؟

لویی- ه..هری... بزارم پایین..

اسلپ نه چندان ارومی حواله کونش کرد تا ساکتش کنه..

هری- اگه ساکت نشی بعدی محکم تره...

لویی- هرییی... بزار برم..

نباید حرفشو نشنیده میگرفت.. صدای اسلپ بعدی که رو کونش گرفت تو سکوت شب کمی بلند بود و احتمالا همه شنیدنش...

هری- خبر بد.. قرار نیست جایی بری...

در اتاق رو باز کرد و لویی رو روی تخت و بین بالش ها پرت کرد...

پسرک به ارنجهاش تکیه داد و خودشو رو تخت بالا کشید.. هری با خونسردی و ارامش خاص خودش بدون اینکه ارتباط چشمیشو قطع کنه پالتو و بعد پیراهنش رو در اورد و رو زمین کنار تخت رها کرد.. نیشخند شروری که گوشه لبش نشسته بود اونو هات تر میکرد و و باعث شد نگاه لویی رو بالا تنه اش که حالا لخت بود ثابت بمونه.. میشد به راحتی از صورت لویی خوند که چطور با دیدن بالا تنه لختش وا داد و بی حرکت رو تخت موند.. عجله ای نداشت و سمت قفسه گوشه اتاق رفت تا مشروب و دوتا لیوان برداره..

هری- لباساتو دربیار...

لویی- چ..چرا؟ یعنی..

هری- منظورم لباسای بیرون بود.. منحرف کوچولو..

لویی- کی به کی میگه منحرف... حق با نایله ( منظورش اینه نایل به هری گفته بود شیطان هورنی)

Here you are  [z.m_l.s]Where stories live. Discover now