part 14

2.2K 360 581
                                    


❤️سلام سلام❤️




ووت ⭐️⭐️و کامنت 💌 فراموش بشه احتمالا دير اپ ميكنم، يه مدته حوصله نوشتن ندارم☹️☹️ ..



لطفا بوک رو تو ریدینک لیستتون اد کنین..



با توجه نایل و داروهای لیام حال بابی زودتر از چیزی که فکر میکردن بهتر شد.. صدای نایل و زین از بیرون اتاق میومد..
نایل- چرا دیشب خونه نیومدی؟ اصلا فک کردی چقد نگرانم میکنی؟

زین- نشد بیام.. خستم...

در باز شد و زین قبل نایل تو اتاق وارد شد.. نایل شونه هاشو ماساژ میداد و زین بیشتر خودشو لوس میکرد.. سرشو به عقب خم کرده بود و از بین شونه هاش اویزون بود... یه جورایی به دستای نایل تکیه داده بود و نایل هلش میداد..

نایل- خیلی کار میکنی.. ببین چقد لاغری..

زین- ببین کی به کی میگه لاغر.. تو که پوست استخونی..

دستشو رو شونه سمت راست خودش گذاشت و با مشت چند بار روش زد..

زین- اینجا خیلی اذیت میکنه..

نایل- بزار ببینم..

نایل پشت سر زین ایستاده بود و شونه هاش رو ماساژ میداد..

اختلاف قدشون بیشتر از 10 سانت بود، خم شد و شونه زین رو بوسید و باعث شد زین هنگ کرده نگاهش کنه.. اخه چقد میتونست لطیف و مهربون باشه..

زین اصلا به اینجور رفتارها عادت نداشت.. همیشه در حال جنگ و کتک زدن بقیه بود.. نهایت احساساتی که به خرج داده بود بغل کردن لویی، موقع خواب بود..

ادوارد واقعا باید دیونه میبود تا نایل رو فراری بده.. با وجود اون موجود فوق مهربون و کیوت دیگه به چیزی برای احساس ارامش نیاز نبود.. مثل مخدر میموند.. نگاهش، لحن صداش، نفسای داغ و صورت معصومش همه و همه باعث میشد حس ارامش غیر قابل قابل توصیفی بهش بده..

گوشه اتاق رو زمین نشست.. با وجود بابی که نصف اتاق رو اشغال کرده بود جا کمتر از قبل شده بود..

رو شکم دراز کشید و دستاشو روهم گذاشت و چونشو بهشون تکیه داد..

زین- انقد خستم دارم میمیرم..

نایل- بگووو..  دیشب چرا نیومدی خونه...

نایل کنارش نشست و شروع کرد به ماساژ دادنش..

زین- لیام منوبرد کنار دریاچه.. خیلی قشنگ بود.. اخ که میخواستم همونجا بمونم و برنگردم..

Here you are  [z.m_l.s]Where stories live. Discover now