PT56 Mean writer

1.2K 231 119
                                    

روی دست یونگی خط های فرضی می کشید و هرازگاهی بوسه ی ریزی روش میزاشت

به خاطر لوله ی توی دهنش نمیتونست لب هاشو ببوسه حتی اگه میتونست هم این کارو نمی کرد

امروز روز آخر بود که وضعیتش ثابت نشده بود و فقط یکم پیشرفت داشت

با دیدن ساعت از جاش بلند شد و سمت کافه ی بیمارستان حرکت کرد. تهیونگ گفت اون ساعت باید حرفی رو بهش بزنه

روی صندلی نشست. تهیونگ هنوز نیومده بود. خسته سرشو روی میز گذاشت. اگه فقط چند ثانیه دیرتر میومد خوابش می برد اما این اتفاق نیفتاد

با صدای کشیده شدن صندلی سرشو بلند کرد. پف چشم هاش خواب رو داد میزد اما جیمین کله شق تر از این ها بود که بخوابه

- گفتی.. باید حرف مهمی رو راجب یونگی بهم بزنی. میشنوم

×عجله نکن. حس میکنم حتی لیاقت شنیدنشو نداری ولی چون یونگی خواسته مجبورم

جیمین زیرلب "میدونم"ی گفت و سرشو پایین انداخت. خجالت میکشید تو روی تهیونگ نگاه کنه

× اون شبی که یونگی روی قراردادت قهوه ریخت یادته؟

سرشو تکون داد

× اون اتفاق تصادفی نبود. جهوان برای اون کار به یونگی پول داده بود

بی حس به تهیونگ نگاه کرد. حتی عصبانی هم نبود

- خب علت قبول کردنش چی بود؟ یونگی همینطوری به خاطر پول این کارو نمیکنه

تهیونگ به لحن بی حسش پوزخندی زد

× انقدر به یونگی اعتماد داری؟ کاش قبل اومدنش به اینجا هم عقیده ات همین بود و این که.. درست میگی. تهدید شده بود

- خب بعدش..

× جهوان از اون سود خوشش اومد و توجهش به یونگی جلب شد

چشم هاشو روی هم فشرد. اسم اون مرتیکه رو میشنید تصویر بدن برهنه اش روی تخت که نیمه بیهوش بود جلوی چشم هاش میومد

× وقتی فهمید وارد عمارتت شده دیگه بدطوری به یونگی گیر داد. مجبورش می کرد از مدارکت عکس بگیره یا چه میدونم

جیمین که حالا مسئله براش جالب شده بود کمی به جلو خم شد

- خب..؟

× مدارک رو میداد به من و منم براش میفرستادم. از یه جایی به بعد دلم به حالت سوخت و دست کاریشون کردم.. ولی میدونی وقتی فهمیدن چی شد؟

پوزخندی زد

× آدم های غول تشنشو فرستاد خونه ات

جیمین پلک هاشو روی هم فشرد و زیر لب فحشی داد

× تا چند شب پیش که خواستن حرکت اخرو بزنن. به یونگی چیزی شبیه سیانور داده بودن که بده بهت. اون موقعی که ماشینت پنچر شد پیش من بود. بهش گفتم همه چی رو بهت بگه.. قرار بود بهت بگه اما.. نمیدونم چی شد..

بغض جیمین شکست و بیصدا سرشو انداخت پایین و هق هق کرد

- ا.. ازم.. ازم خواست.. ف.. فقط یه بار بغل.. بغلش کنم و .. بهش.. بهش.. دروغ بگم

به سختی بین هق هق هاش گفت و آهی کشید

- ا.. الان.. پشیمونم.. چرا بیشتر.. بغلش نکردم.. چرا بیشتر نگاهش نکردم.. چرا بیشتر باعث خوشحالیش نشدم؟.. چرا بیشتر بهش توجه نکردم.. ولی میدونی..؟ این "چرا" ها هیچ شتی نمیشه.. اما قول میدم فقط به هوش بیاد.. فقط حالش خوب باشه.. برام دیگه مهم نیست مال من باشه.. فقط خوشحال باشه

تهیونگ سرشو تکون داد و بلند شد‌.. حتی دلش نمیخواست یک لحظه ی دیگه هم با جیمین یک جا باشه

سمت اتاق رفت و جیمین هم پشت سرش

با دیدن پرستار های جمع شده دور اتاق لحظه ای ایستاد.. چشم هاش درشت شد و سمت اتاق دوئید

با دیدن چشم های باز یونگی اشک هاش بدون وقفه سرازیر شدن

یونگی توجهش بهش جلب شد. به سختی با صدای خشدارش صداش کرد

+ ته

تهیونگ خواست بره و بغلش کنه.. اما پرستار ها راهشو سد کرده بود

برگشت و با نفرت به جیمینی که از بهت دستشو روی دهنش گذاشته بود و هق هق می کرد نگاه کرد

×خفه شو

بهش توپید و روی صندلی نشست

جیمین به سختی به دیوار تکیه کرد و به یونگی چشم دوخت که به سختی به سوالات دکتر جواب میداد

اون چشم های گربه ای ریزش خسته به نظر میرسید

بالاخره دکتر دست از سرش برداشت

تهیونگ سمتش رفت

×حالش خوبه؟

_خوبه.. فقط الان یکم گیجه و باید استراحت کنه

سرشو تکون داد و سمت یونگی رفت

+ ته.. من چرا اینجام؟

تهیونگ سرجاش ایستاد.. اما با یادآوری حرف دکتر لبه تخت نشست

×یادت نمیاد یونگ؟

+ نه.. دقیق.. یادم نیست

جیمین بالای تختش ایستاد و توجه یونگی بهش جلب شد

با خجالت سرشو پایین انداخت و کنار تخت روی زمین نشست

یونگی با تعجب بهش نگاه کرد

جیمین از نگاهش معذب شد و بغضشو قورت داد

- م.. من.. خ.. خیلی.. اذیتت کردم.. یون.. م.. متاسفم... بابت. همه ی کارهام

یونگی لبشو گاز گرفت

+ من شمارو نمیشناسم.. فکر میکنم اشتباه گرفتید

⛔🚫⛔🚫⛔🚫⛔

نویسنده خبیث میشود

شرط ووت ۹۰
شرط کامنت ۳۰ (خودمم جواب میدم میشه ۱۰۰ تا)
نگید کوتاهه واسه همین جدم دراومد

𝑰𝒔 𝑰𝒕 𝒚𝒐𝒐𝒏𝒈𝒊 𝒐𝒓 𝒚𝒐𝒐𝒏𝒋𝒊 Where stories live. Discover now