PT73 Last part

991 117 73
                                    

قبل از شروع یه شوک به ریدر های قدیمی بدم..؟

این پارت پارت اخره.. :)))

نه جدی.. یه پارت دیگه هم هست... دیگه بخوام خودمو بکشم دوتای دیگه که تکلیف ویکوک و نامجین هم روشن بشه..

به خاطر تسلیت گفتن برای پایان این بوک می تونید برام کامنت بذارید غمشو یادم بره.. (مدیونید فکنید واسه ی کامنت هر بهونه ای میارم)

___

با کسلی چشم هاشو باز کرد. تابش شدید آفتاب توی چشمش باعث شد با حرص نفسی بگیره

همون طور چشم بسته و کورکورانه از روی میز ریموت پرده رو پیدا کرد

پاپی کوچیکش با تکون خوردن هاش ذوق زده خودشو به بالا تخت رسوند و روی کمر صاحبش نشست

یونگی صورتشو توی هم کشید و تکونی به کمرش داد

+ اه.. گمشو اون ور پاپی احمق

هنوز چشم هاش بسته بود ولی حالا هوشیار تر شده بود. وی رو از روی کمرش برداشت و پایین تخت انداخت

بدون باز کردن چشم هاش انگشت اشارشو براش تکون داد و شمرده شمرده تکرار کرد

+ وقتی خوابم، نزدیک من نمیشی

انگاری ناراحتش کرد چون دیگه صدایی ازش نیومد. زیرچشمی بهش نگاه کرد. آروم ازش دور شده بود و خودشو با ظرف غذاش سرگرم کرده بود

خب عالی شد. عذاب وجدان برای اون بیچاره هم به لیست احساساتش اضافه شده بود

صدایی از حرص درآورد. خوابش دیگه پریده بود. با کلافگی به ساعت نگاه کرد. هفت صبح.. کدوم آدم عاقلی روز تعطیل اون ساعت بیدار می شد؟

با یادآوری چیزی دوباره سریع به ساعت نگاه کرد. هفت و ده دقیقه. دیرش شده بود

الان یادش افتاد باید مدارکش رو می برد دانشگاه

چشم هاش هنوز توی هم بود

بدون حموم یا شستن صورتش جین و هودی ساده ای از توی کمد برداشت و تلاش کرد جین رو بالا بکشه که نتیجش افتادن با صورت روی پارکت های سرد کف اتاق بود

آخ بلندی گفت و همزمان در اتاق باز شد و صدای شاد و رو مخ هوسوک توی گوشش پیچید

- صبح بخیر دارلینگ!!

با دیدن یونگی که کف زمین پهن شده لبخندش محو شد. یونگی بهش مهلت نگرانی نداد و همونجور که سعی می کرد شلوار تنگشو بالا بکشه بهش چشم غره رفت

هوسوک خودشو جمع و جور کرد ولی هنوز نیشخند خبیثی روی لب هاش بود. تقریبا همه اهالی خونه عاشق وقت هایی بودن که یونگی از خواب بیدار میشد

با اون موهای بهم ریخته و شلخته و اخلاق گندش زیادی کیوت می‌شد ولی همزمان یاد آجوشی های غرغرو میفتاد

𝑰𝒔 𝑰𝒕 𝒚𝒐𝒐𝒏𝒈𝒊 𝒐𝒓 𝒚𝒐𝒐𝒏𝒋𝒊 Where stories live. Discover now