جیمین با صدای موبایلش و دیدن اسم پدرش روی صفحه پوزخندی زد و بدون توجه به صورت غرق اشک یونگی بلند شد و سمت جایی خلوت تر رفت تا تلفنشو جواب بده
یونگی با ترس زیر پتو مچاله شد و با دقت گوش تیز کرده بود که صدایی نیاد
جیمین بدون حتی روشن کردن لامپ های که کنترلش روی میز بود از پله ها بالا رفت و واردش اتاقش شد همون حین با پدرش صحبت می کرد
یونگی هنوز همونجا زیر پتو بود و از ترس گریش گرفته بود. نصفه شب بود و جیمین پای تلفنش بود
حتی فکرش به این نمی رسید آخرین بار ریموت لوسترو دیده تا روشنش کنه. از ترس داشت سکسکه می کرد و تشنش بود
هنوز زیر پتو مچاله بود و جرئت تکون خوردن نداشت. صحنه های تجاوز فیلم و گلوله و آدمخواری از جلوی چشم هاش کنار نمی رفت
با تموم شدن تلفنش گوشیو گوشه ای پرت کرد و خواست سمت دستشویی بره که یادش افتاد یونگی هنوز پایینه
با خودش فکر کرد یونگی حتما تا الان رفته تو اتاقش. اما به چه حقی؟ اون می دونست جیمین دوست داره شب ها بغلش کنه و بخوابه
پوفی کشید و سمت هال رفت. تماسش تقریبا نیم ساعت طول کشیده بود و هیچی از شدت گریه ی یونگی کم نشده بود
به جای هق هق های بلند بی صدا زیر پتو مچاله شده بود انگار که محافظشه و سکسکه می کرد
با صدای پایی که از سمت راه پله اومد ساکت شد و سعی کرد صدای سکسکه اش رو خفه کنه و تکون نخوره
با دستی که روی بدنش حس کرد جیغ نه چندان مردونه ای زد و بلند شد. همونطور که پتو روش بود و حتی جلوی پاشو نمی دید سمت آشپزخونه رفت تا قایم بشه
پتوش بین راه افتاد و حالا فقط پیرهن بلندش بدنشو پوشونده بود
خودشو به فاصله ی بین یخچال و کابینت رسوند و زانوهاشو بغل کرد تا اونجا جا بشه
حس کرد کسی رو به روش نشست اما چون تاریک بود نمی دید و جرئتم نداشت سرشو از روی پاش بلند کنه
- یونگی؟ چرا انقدر ترسیدی لعنتی؟
با فهمیدن این که صاحب صدا کیه گریه اش دوباره شروع شد
+ ج.. جیمین..
از ترس حتی یادش رفت نباید جیمینو به اسم صدا کنه. تو دلش هی از جیمین خواهش می کرد بغلش کنه تا ترسشو فراموش کنه اما تو واقعیت می دونست جیمین با خبیث بازی داره اذیتش می کنه
جیمین انگار که خواستشو شنیده باشه جلو رفت و با این که خودشم چیزی نمی دید بغلش کرد و کمکش کرد از اونجا بیرون بیاد
دستشو زیر رون های یونگی گذاشت و بلند شد. یونگی سریع پاها و دست هاشو دور کمرش حلقه کرد و بینیشو بالا کشید
YOU ARE READING
𝑰𝒔 𝑰𝒕 𝒚𝒐𝒐𝒏𝒈𝒊 𝒐𝒓 𝒚𝒐𝒐𝒏𝒋𝒊
Romanceپارک جیمین برای مین یونگی، تنها دلیلی بود که صبح ها چشم هاشو کنه. براش مهم نبود هر بار بدتر و بیشتر از قبل وجودش ذره ذره خاکستر میشه. باز هم لبخند میزد. چون اون یونگی بود. چون به دنیا اومده بود تا عاشق باشه. عاشق پارک جیمین ❌لطفا لطفا لطفا اگر محدو...