PT30 Everything changed

1.6K 228 143
                                    


از خواب رو به موتم ولی به یه لاولی گفتم امشب آپ داریم دیگه بیدار موندم یه مینی پارت تقدیمتون.
واقعا بیشتر هفتصدو پنجاه کلمه نمیتونم تاره ظهرم کلاس دارم گاااد
کامنت یادتون نره الان فقط شما چهل نفرید و این که باهاتونم قهرم هیجکدومتون تولدمو تبریک نگفتید

به هر حالامیدوارم دوستش داشته باشید

❣🦄❣🦄❣🦄❣🦄

با حس آفتابی که از پشت پرده های حریر اتاقش میتابید چشم هاشو باز و بسته کرد و به ساعت رو به روش نگاه کرد

10:32

با پرش از جاش پرید. یه لحظه فکر کرد دیرش شده اما یادش اومد اون روز جلسه ای نداره

یاد یونگی افتاد و لبخند محوی روی لب هاش نشست

پایین تخت نشست اما با دیدن کف فلزی قفس که پر از خون بود نفسش حبس شد

اول فکر کرد شاید یونگی کار احمقانه ای انجام داده. سریع در بالاییش رو باز کرد و بدن غرق خوابشو وارسی کرد

وقتی فهمید همه ی شب خونریزی داشته شوک دوم بهش وارد شد. امکان نداشت این مقدار خونریزی از یه زخم کوچیک

با سختی و ضعف بعد از سکس بلندش کرد و روی تخت گذاشتش. پاها و بیشتر کمرش خونی بود و رنگش پریده بود و تو اون فاصله ای که بدن برهنه اش رو بغل کرده بود فهمید تب بالایی هم داره

با دکتر جانگ تماس گرفت و تاکید کرد زودتر خودشو برسونه

بعد از تماسش گوشیو گوشه ای انداخت و بعد از پوشیدن لباس هاش سمت در رفت

به هر حال هر کاری از دستش برمیومد برای پایین آوردن تب یونگی و قطع شدن خونریزیش انجام داده بود -زنگ زدن به دکتر- پس بهتر بود کمی به معده ی بیچاره اش برسه

آشپز صبح سوپ قارچ درست کرده بود. جیمین دیوونه اش بود. با گرسنگی سر میز نشست و مقابل چشم های نگران ییرن که انگار حضور یونگی رو می طلبید با بیخیالی مشغول خوردن سوپش شد

*یو.. یونگی کجاست اوپا

لحظه ای دست از خوردن برداشت

- حالش خوب نبود ترجیه داد نیاد پایین

ییرن قانع نشده بود اما با نگرانی سرشو تکون داد. فقط کافی بود جیمین بره سمت شرکت تا به یونگی کمک کنه

با صدای آیفون جیمین سریع به ییرن اشاره داد و ییرن به نگهبان ها اوکی کرد که دکتر جانگ رو راه بدن

جانگ هوجین همراه با پسر رزیدنتش هوسوک وارد خونه شدن و جیمین سمت اتاق خودش راهنماییشون کرد

دکتر جانگ با دیدن پسری بین نلافه های سفید و کم و بیش خونی نفسشو حبس کرد و هوسوک که رزیدنتی ساده بود و با کار های جیمین آشنایی نداشت دلش ریش شد

با دویدن دکتر جانگ سمتش ابروش رو بالا داد. رو به جیمین کرد

*از کی اینطوری خونریزی کرده؟

جیمین بیخیالانه لب زد

- حول و حوش دوازده یک شب

دکتر با نگرانی دمای بدنشو اندازه گرفت

*خب داروهاش کجاست؟

- داروهاش؟

*لعنتی من مطمئنم دارو مصرف می کنه وگرنه الان مرده بود

با صدای ناله ای همه ی سر ها سمت پسر روی تخت برگشت

+ تو‌... کیفمه

ییرن سریع دوید بیرون تا کیفش رو بیاره و جیمین با تعجب به اطرافش نگاه می کرد منظورش از دارو چه کوفتی بود

خیلی زود صدای صندل های ییرن کف پارکت راهرو به گوش رسید

کوله پشتی رو دست هوسوک داد و هوسوک بدون توجه به چیزی لب تخت نشست و کوله رو روی تخت چپ کرد

جیمین با تعجب به وسایل یونگی نگاه کرد

چند تا بسته سرنگ مخصوص.. دارو و چند تا خرت و پرت دیگه

دکتر جانگ همه رو مجبور کرد برن بیرون و به یونگی که دوباره از حال رفته بود نگاه کرد

جیمین با اخمی از اتاق بیرون رفت. اصلا از صبر و ندونستن خوشش نمیومد.. مخصوصا در مورد یونگی

نمیدونست چند دقیقه گذشته ولی وقتی در اتاق باز شد و دکتر جانگ با عصبانیت وارد راهرو شد از روی مبل بلند شد

با پوزخندی ایستاد و منتظر توضیح موند

- خب..

دکتر جانگ نفسشو بیرون داد و چنگی به موهای نیمه سفید و خاکستریش کشید. مشخص بود داره خودشو کنترل میکنه تا از عصبانیت منفجر نشه

*من قبلا گفتم الان هم میگم جیمین. تو اجازه دتری هرچند تا میخوای ادم بیاری تو خونت.. هرچند تا میخوای باهاشون بخوابی.. اما با رضایت خودشون.. اون پسر توی اتاقو نمیشناسم اما حدس میزنم رضایتی نداره.. به هر حال حواست باشه.. اگه اون دارو هارو نداشت از خونریزی مرده بود.. وضعیت ییماریش نیاز به کنترل داره

جیمین که از ابتدای حرف هاش منتظر بود بالاخره کنترلشو از دست داد

- میشه به منم بگید بیماری فاکیش چیه؟؟؟

*چی؟ تو.. اون از بیماریش بهت نگفته؟؟

وقتی چشم های عصبی جیمین رو دید که از توی پنجره سیگاری درآورد نفس عمیقی کشید

*هموفیلی داره.. و خب میدونی که این بیماری مادرزادیه و نیاز به مراقبت شدید داره. ظاهرا چند روزه شات های هفتگیشو نزده که به این روز افتاده. دفعه بعد بیشتر مراقب باش

❣🦄❣🦄❣🦄❣

لاو یو آل

𝑰𝒔 𝑰𝒕 𝒚𝒐𝒐𝒏𝒈𝒊 𝒐𝒓 𝒚𝒐𝒐𝒏𝒋𝒊 Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt