پارت2

4.1K 551 56
                                    

باقدمهای لرزون سمت کمد زنگ زده رفت ودستشو سمت دستگیرش برد ،اما مثل همیشه قفل بود
با نا امیدی نگاهی به ملحفه سفید خونی انداخت که چندساعت پیش روش شکنجه شده بود دلش نمیخواست ازش استفاده کنه ولی مجبوربود هیچ لباسی تنش نبود حتی باکسر، تهیونگ بهش اجازه پوشیدن هیچ نوع پوششی نمیذاره جز یه تیشرت سفید که اونم با التماس وتحمل کلی تنبیه ازش میگرفت هرچند حین شکنجه تهیونگ مثل گرگ گرسنه پارش میکردو به جسم پردرد پسر حمله ورمیشد
با دستای خونی کثیفش اشکای مزاحم وپاک کرد نباید وقت وتلف میکرد
با انزجار ملحفه رودورخودش پیچید ونگاه کلی به اتاق انداخت چشماشو دورتادورچرخوندتا بتونه اثری ازچیزی که مال خودشه پیداکنه وکرد
اسکناسای پاره وخونی که بعدازکلی شکنجه تهیونگ توصورت یا توحلقش فرومیکرد حالا تودستاش بود
دستاشو محکم مشت کردو گوشه ملحفه رو تاروی صورتش بالا آورد حالاوقت فرارکردن بود،فرارازدست هیولایی به اسم کیم تهیونگ

آب دهنشوقورت داد ،باوجود بادسردی که مثل سیلی به صورتش میخورد به راهش ادامه داد وبه گوشه ی عمارت رسید با کلی سختی تونست ازبین اون همه نگهبان ردبشه ولی همون لحظه که فکرمیکرد همه چی داره خوب پیش میره پارس سگای وحشی بلندشد
+ل...لعتی
بالکنت گفت و شروع به دویدن کرد میدونست الان نگهبانا میریزن سرشو کلی کتکش میزنن البته این اتفاق جنبه خوبش بود چون جنبه بدتر روبرو شدن باتهیونگ بود
نه اون نمیخواست دوباره گیرش بیفته ،نمیذاشت حالاکه تا نصف راه اومده تسلیم بشه جیمین پای ریسک کردنش وایمیستاد
بادستپاچگی نگاهی به اطراف انداخت صدای نگهبانارو که تازه متوجه فرارکردنش شده بودن شنید با استرس ودقت بیشتری به اطراف نگاه کردتا اینکه چشمش به نردبون نسبتا بلندی خورد
با کلی زحمت نردبون وبه دیوارچسبوند با دردو ناله پله های نردبونو بالارفت که صدای وحشتناک گلوله ازپشت سرش شنیده شد
'همین حالا بیاپایین
مردگفت وبا اسلحه درست قلب لرزون جیمین وهدف گرفت، حالا کاملا روی دیوارها وایساده بودو دستشو دورملحفه مشت کرده بود نگاهی به عمق قلبش انداخت جایی که خداهمیشه اونجابودو توسخت ترین شرایط باعث آرامشش میشد چرا مثل همیشه به خدا اعتمادنکنه تا شاهد بهترین تصمیم ازجانبش باشه ؟
حالا حدود ده ها نفر با اسلحه اونو نشونه گرفته بودن تازود به جهنم همیشگیش برگرده ودوباره شاهد آزاروتجاوزازجانب شیطان عمارت باشه
+جلو...ن...نیاین...وگرنه‌‌...خودمو...پرت...میکنم پایین اون موقع...اربابتون...شماهاروتیکه تیکه میکنه
نگهباناوبادیگاردا که ازخشم تهیونگ میترسیدن وازحساسیت این موضوع خبرداشتن اسلحشونو پایین آوردن و یکم به جیمین فضادادن تا خودش بیاد پایین
نفسشو کلافه فوت کردوبا چشمای اشکیش به آسمون نگاه کرد ناخودآگاه لبخندی زد، دوسالی میشد که چشماش به جزسقف اتاق زیرزمین چیزدیگه ای روندیده بود یه جورایی انگار یادش رفته بود این آسمون و ستاره والبته ماه بزرگ براش تازگی داشتن ، حس کسی روداشت که تازه بیناییشو بدست آورده وداره برای اولین بار بازیبایی های دنیاروبرو میشه، مثل تشنه ای که به آب گوارا رسیده باشه
همینطورکه به آسمون خیره شده بود ناگهان ازضعف چشماش سیاهی رفت وازروی دیوار به پایین پرتاب شد
صدای نگهبانا مثل زمزمه به گوشش میومد ولی اهمیتی براش نداشت ،تنها خوشحالیش ازاین موضوع این بودکه توزندانی که تهیونگ براش ساخته نمیمیره
حالا آزا بود بافروداومدن روی جسم نرمی چشماشو بادردبازکرد هنوزدردحاصل ازشکنجه زیاد به دوش میکشید
لبشوگزیدو ازتوی سطل زباله بزرگ بیرون اومد
'هی برین بگیرینش
باشنیدن صدای نگهبانا پشت دیوار به خودش اومدو شروع به دویدن کرد
تمام انرژی و توانشو توی پاهاش ریخته بودومیدویید اصلا به خونریزی مقعدش توجه نکرد فقط میخواست نجات پیداکنه حالا هرجورکه شده
اون میخواست زنده بمونه...
نیم ساعت بعد:
تلوتلو خوران بین کوچه هاقدم میزد وباهرصدایی که میشنید قلبش ازشدت ترس ازکارمیفتادو بعددوباره شروع به کارمیکرد ،به زورآب دهنشو قورت دادوخودشو بغل کردتابتونه خودشوگرم کنه
ازهرکی که میدید درخواست کمک میکرد،ولی انگار مردم بی رحم شده بودن چون هیچکس حتی نیم نگاهی بهش نمینداخت وبا حالت چندشی ازاون پسر دوری میکرد

شیطان یافرشتهWhere stories live. Discover now