پارت 32

2.5K 390 73
                                    

×گروه اول زود توی موقعیتتون مستقرشین
"اطاعت قربان
تهیونگ نیم نگاهی به کوک انداخت که سخت مشغول شمردن گلوله های تفنگش بود ،آروم نزدیکش رفت ودستشو روی دستش گذاشت ،با این کار توجه کوک بهش جلب شد
_چیشد؟
×همه چی آمادست
کوک خوبه ای گفت واسلحشو پشت کمرش گذاشت امروزچهارمین روزی بودکه توی این جنگل بزرگ بودن ،بلکه با اولین فرصت بتونن فرشته کوچولوشونو نجات بدن طبق زمان بندیشون امروز جونگمین وجیمین قراربود بدن لب دریاچه اگه جونگمین ومیکشتن با استفاده از جو متشنج میتونستن فورا جیمین واز اونجا خارج کنن اما اونا از همه ماجرا خبر نداشتن موضوع مهمی که باعث میشد تمام تلاشا وسخت کوشیشون به یکباره نابود بشه

فلش بک چهار روز پیش:

*یعنی...حافظشو ازدست داده؟
دکتر زیر لب بله ای گفت وازکیف پزشکی چرمش یه پلاستیک دارو بیرون آورد
"ایناروحتما باید بخورن ممکنه بعد اینکه بهوش اومدن سردرد شدیدو حالت تهوع داشته باشن پس خودتون و آماده کنین
یونگی خشمگین به جونگمین نگاه کرد ،شرمنده به صورت بی رنگ وروح جیمین خیره شدو باشه ای گفت
دکتر با جمع کردن وسیله هاش خواست از اتاق خارج بشه اما با یاد آوری موضوعی سمت یونگی وجونگمین برگشت
"داشت یادم میرفت این فراموشی موقته بعد یک ماه شایدم زودتر ممکنه حافظشون برگرده پس نگران نباشین
آهی کشید
*میتونی بری
دکتر تعظیم کوتاهی به جونگمین کردو بدون حرف دیگه ای از اتاق خارج شد
صندلی کنار تخت وجلوتر کشید،به محض نشستن روش محو قیافه دوست داشتنی جیمین شد
چی باعث رنگ پریدگی اون صورت شاداب شده بود،چرا مثل گذشته توی خواب لبخند نمیزد؟و و و صدتا چرای دیگه که جونگمین هیچ جوابی براش پیدانمیکرد،شایدم نمیخواست باور کنه مسبب این اتفاقا خودشه
تو افکارش غرق شده بود که دستی روی شونش نشست
باچشمایی که از بغض رگ های خونیش بیرون زده بود به یونگی نگاه کرد
#بیا، فک کردی حواسم نیست لب به قرصات نزدی؟
نگاهشو از یونگی گرفت وبه اون قرصای مزخرف داد ،کاش یونگی میفهمید درد جونگمین قرص نیست قلبشه که هر لحظه امکان داره از بی رحمی نزدیکاش دیگه نتپه
سرشو برگردوند، آروم دست جیمین وتوی دستاش گرفت ونوازشش کرد
*احتیاجی بهشون ندارم
یونگی کلافه قرص وروی میز گذاشت وروبروش اون طرف تخت ایستاد
#نخوردی که این وضعیتشه میخوای بازبهش آسیب بزنی ؟ممکن بود بمیره
چنگی به موهاش زدو سرشو توی دستاش گرفت
*تمومش کنم
#تمومش کنم تا بکشیش جونگمین این چه عشقیه که باعث میشه کور بشی؟تو...تو هیچوقت احساسی عمل نمیکردی من باورت داشتم اون جونگمین قبلی وباورش داشتم اینی که جلوم نشسته رونمیشناسم
حرصی ازجاش بلند شد و خیره به یونگی گفت
*تنها چیزی که منو ضعیف میکنه جیمینه، من عاشقشم چندبار باید اینو بگم تا بفهمی دوسش دارم ؟حاضرم حتی به جاش بمیرم ولی ازم نخواه رهاش کنم
سرشو به دوطرف تکون دادو پوزخندی زد
#داستان تو مثل اون تاجریه که حیوون موردعلاقشو توی قفس حبس کرد بهترین چیزارو براش فراهم کرد اماتهش چیشد؟اون حیوون مرد
*جیمین حیوون نیست منم اون تاجر نیستم وقتی بهوش اومد باهم ازدواج میکنیم ،براش بهترین امکانات و فراهم میکنم ودرآخر بچه خودمونو بزرگ میکنیم کجای این آینده عجیبه؟
یونگی دیگه حرفی برای گفتن نداشت،هرچیزیم میگفت جونگمین مثل آینه عمل میکردو حرفاشو به خودش برمیگردوند شاید اونیکه باید قید این عشق ومیزد خودش بود
دوروز بعد:

شیطان یافرشتهWhere stories live. Discover now