پارت23

2.9K 411 47
                                    

تهیونگ:
از پشت بهش نزدیک شدم ،آروم شال گردنو ازش گرفتم
متعجب بهم نگاه کرد ومن بالبخند اون تیکه پارچه راه راهو دورگردنش بستم
×بریم؟
+اهوم
دستشوگرفتم خیلی آروم پشت سرم کشوندمش، توی ماشین نشستیم به راننده گفتم بره مرکز خرید
+تهیونگ؟
×بله؟
+میگم ...چیزی و ازم مخفی میکنی ؟
هوفی کشیدم ،سرمو برگردوندم سمت پنجره نمیتونم حقیتو بهش بگم نه حالا وقتش نیست
گرمای دست کوچولوش وروی دستم احساس کردم ،ناخودآگاه آب دهنمو قورت دادم لعنتی کم بتپ اون فقط دستشو گذاشته رودستت اینقد بی جنبه نباش
+نگام نمیکنی؟
آروم سمتش برگشتم ،باچشمای تیله ای غرق کنندش من ونگاه میکرد این بچه داره با قلبم چیکارمیکنه؟
جوریکه توچشمام نگاه میکنه ،انگارمیخواد منو توی اونا غرق کنه آه کیم تهیونگ توهمین الانم غرق شدی دیگه غریق نجاتی وجود نداره
+میتونم بفهمم یه اتفاقایی داره میفته ،رفتار ای مشکوک تو،اسلحه توی کمد تلفنای یواشکی تو وکوکی نمیتونن عادی باشن درست نمیگم؟
هوش وذکاوتش چیزی نیست که بتونم انکارش کنم ،اون برادر یه مافیایی روانی بوده پس تعجبی نداره از این چیزا سردربیاره به اضافه اینکه اون لعنتی الان توی کره ول می چرخه، آه کاش میشد پیداش کنم
×به موقعش میفهمی نمیخوام الان درگیربشی
+پس به من ربط داره
اون گفت وصاف روی صندلیش نشست کمی به جلوخم شدم ولبخند محوی زدم
×قرارنیست اتفاقی برات بیفته من قسم خوردم تا آخرین لحظه که نفس می کشم ازت....
+چرا چرا همش راجب مرگ حرف میزنی ها؟مردن برات انقدر آسونه؟
حرفاشو باتن صدای بلندی گفت وروشو برگردوند ،ولی من دیدم اون قطرات درخشان ومرواریدی توی چشماشو دیدم. گریه نکن ،جیمین همه چیو درست میکنم
دستمو روشونش گذاشتم ،بادست دیگم صورتشو توی دستم گرفتم واشکاشو پاک کردم
×گریه نکن جیمینا
+دیگه ازین حرفانزن...د...دیگه نمیخوام کسی واز دست بدم
دستاش میلرزید، لحن لکنتیش نشون ازیه حمله عصبی میداد، منه عوضی همش مایه عذابشم
فوری توی بغلم گرفتمش ،سرشو توی گودی گردنم فروکرد واشکاشو همونجا رها کرد، چند بار پشتشو نوازش کردمو روی موهاشو بوسیدم
×هیششش آروم باش ببین من اینجام همه چی مرتبه کسی نمیتونه مارو ازهم جدا کنه من ،تو وکوک قراره روزای خوبی کنارهم داشته باشیم پس بیا با گریه وغم خرابش نکنیم هوم؟
سرشو به علامت مثبت بالا وپایین کردو لبخندی زد
+دیگه گریه نمیکنم (فین)
×آیگو دماغشو نگا ببینم توهمیشه لپا وگوشات سرخ میشن ؟یا شایدم دلیل خاصی داره ؟
نیشخندی زدم یکم اذیت کردنش که بد نبود باعث میشد جو بینمون عوض شه
+چی...نه ف...فقط هوا سرده همین
×مطمئنی همینه؟ببینم توکه به ددی دروغ نمیگی ها؟
+معلومه که نه اصلا خودت مگه سردت نیست ؟منکه یخ زدم
یکم به طرفش خم شدم ودرکمال تعجب توجاش موند بدون اینکه عقب بره وازم فاصله بگیره
×ماشین عین یه کره داغ شده وتو حرف ازسرما میزنی دروغگوی کوچولو؟
+خ...خب راس...
×راستش چی هوم؟
حالا فاصلم باصورتش فقط چن سانتی متر بود ومیشد گفت روش خیمه زدم ،نگاهم بین اجزای صورت زیبا وفریبندش میچرخیدو روی لباش متوقف شد
+ت...ته!
×هیس
انگشت اشارمو روی لب پایینش کشیدمو لبامو نزدیک لباش بردم ،بخاطر بسته شدن چشماش ریز خندیدم وبا بوسیدن گوشه لبش از روی بدن کوچولوش بلندشدم بعدم طوری وانمود کردم که انگار نه انگار بوسیدمش
اونم توجاش صاف نشست وبا اخم کیوتی نگام کرد بعدشم زیر لب غر ریزی زدو سرشو به پنجره ماشین تکیه دادو تا انتهای راه دیگه حرفی بینمون ردوبدل نشداین آرامش ودوست دارم دلم نمیخواد تموم شه شاید آخرینش باشه ولی هرچی بشه دلم میخواد من اونی باشم که فدا میشه نه کس دیگه ای

شیطان یافرشتهWhere stories live. Discover now