پارت 38

2.5K 415 143
                                    

+نهههههه
جیمین داد بلندی کشید وازخواب بیدارشد، ازترس کابوسی که دیده بود قفسه سینش تندتند بالاوپایین میشدونفساش به شماره افتاده بود
_جیمین!!
کوک سراسیمه وارد اتاق شدو نزدیک جیمین رفت ،صورت عرق کرده وپوست رنگ پریدش نشون میداد بازم تب کرده
دستشو روی پیشونی جیمین گذاشت ،حدسش درست بود اون بازم تب کرده بود
_حالت خوبه؟
آب دهنشو صدا دار قورت داد، هنوز نمیتونست از ترس خوابی که دیده یه کلمه حرف بزنه
صحنه تیر خوردن جونگمین وچاقو خوردن تهیونگ بدترین کابوسی بودکه میتونست ببینه ،درسته اون تو واقعیت همچین اتفاقی وتجربه کرده بود اما چرا باید توخواباشم میدید؟چرا نمیتونست تورویاهاش آرامش داشته باشه
کوک دست از صداکردن جیمین برداشت وبه لیوان آب جلوی لباش گرفت
_بیا یکم آب بخور
باچشمای خمارو نیمه باز به کوک نگاه کرد
+ت....تهیونگ ..‌. کجاست؟
_جیمی‌..
+تهیونگ کجاست؟؟؟ن...نکنه اتفاقی افتاده ؟
_نه اون سالمه توپذیرایی نشسته
+د...داری دروغ میگی تهیونگگگگ؟
تهیونگ با دستبندای دوردستش که به صندلی وصل شده بود وارد اتاق شدو مضطرب به جیمین نگاه کرد(بچه رو بست به صندلی آشپزخونه🙂😂)
×چیشده؟
بادیدن وضعیت تهیونگ گیج چشماشو بین اونو صندلی چرخوند،کوک تکخندی زدو پیشونیشو خواروند
_خب...میخواست بره مجبور شدم ببندمش که فکر فرار به سرش نزنه
جیمین چند دقیقه ی دیگه به تهیونگ زل زد بعد سرشو به طرف مخالف برگردوند، کوک چشمکی به تهیونگ زدو ازش خواست تو پذیرایی منتظرباشه تا بتونه با جیمین صحبت کنه
بعد رفتن تهیونگ نفس عمیقی کشید ،دست گرم جیمین کوچولوشو بین دستای سردش گرفت وبوسه ای بهش زد
_درکت میکنم ،میدونم چه حسی داری دلت میخواد هیچکس نباشه میخوای زمان متوقف بشه تا بتونی با اتفاقایی که افتاده کنار بیای ،اگه بازم میخوای گریه کنی بدون یه شونه گرم ونرم اینجاست تا پذیرای اشکای مرواریدیت باشه ،یه گوش شنوا تا بتونه همه ی دردودلاتو بشنوه یه زبون که بتونه با حرفاش آرومت کنه جیمینم هرچی بخوای من بهت نه نمیگم و بی چون وچرا انجامش میدم فقط لب تر کن
حس غرور و قدرت خاصی که از حرفای کوک نصیبش میشد ،شبیه هیچکدوم از حسایی که تجربه کرد نبود کوک داشت خودشو در اختیارش میذاشت تا فقط آروم بشه واینکارش خیلی برای جیمین ارزشمند بود
متقابلا دست جونگ کوک وبین دستاش گرفت وفشار کمی بهش آورد
+کوکا من ‌...من باید چیکارکنم ؟دیگه ...نمیدونم چی درسته چی غلط ...سرم پر سواله که هیچکس جواباشو نمیدونه ...چجوری با همه ی اینا کنار بیام؟تهیونگ...باید بخاطر اینکه هیونگمو کشته ببخشمش یا برای نجات دادنم ازش تشکر کنم؟
دستشو پشت کمر جیمین بردو کمکش کرد روی تخت دراز بکشه
_میدونی من نمیخوام هیچکس و قضاوت کنم چون چیز زیادی از گذشته ی دردناک تو تهیونگ وحتی جونگمین هیونگت نمیدونم ولی هرچی که بود بهتر نیست همشونو پشت سر بذاریم وبه آینده فکر کنیم ؟
مطمئنم هیونگتم میخواست تو خوشبخت باشی ولی کل راهشو اشتباه رفت وقتی متوجه کارش شد که دیگه دیرشده بود
+اون...هق...فقط میخواست دوسش داشته باشم
_مگه تو دوسش نداشتی؟اون میخواست عاشقش بشی این دوتا باهم فرق دارن بیب، میتونستی عاشق کسی بشی که تا امروز اونو برادرت میدونستی؟
+حقش ...این نبود
کوک غمگین سرجیمین وبه سینه ی خودش فشرد،بوسه ی عمیقی روی پیشونی تب دارش نشوندو چشماشو بست
_حق هیچ کدوممون این نبود جیمین ،ما انتخاب نکردیم بازجر زندگی کنیم‌. اگه بهم دیگه باورداشته باشیم وازخانواده کوچیکمون محافظت کنیم هیچ کس نمیتونه بهمون آسیب بزنه یا اذیتمون کنه
جیمین سرشو به علامت تایید تکون داد ،کوک راست میگفت اگه تو این دوران بهم تکیه میکردن وازهم دورنمیشدن این اتفاقا نمیفتاد وجونگمین، حالا زنده بود
+کوکا ؟؟
_بله عزیزم
+میخوام ...یه چیزی بهت بگم
کوک صاف تو جاش نشست ومنتظر به جیمین نگاه کرد
+جیهوپ‌...اون زندست
جیمین بعد گفتن حرفش خمیازه ای کشید،تا همینجاشم خیلی سعی کرد چشماشو باز نگه داره ولی دیگه نمیتونست
قرص آرامبخش خیلی زود تاثیرخودشو گذاشت وجیمین وبه عالم خواب برد،جونگ کوک باچشمای درشت شده به صورت غرق درخواب جیمین نگاه کردو به عمق افکارش سقوط کرد .جیمین داشت چی میگفت؟؟

شیطان یافرشتهOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz