پارت28

2.5K 397 49
                                    

#بندازش
+من...نمی...
#نگو نمیخواستی بهش آسیب بزنی که باور نمیکنم فک نمیکردم انقدر بدذات باشی وبخوای ازپشت بهش خنجر بزنی
+اینطور نیس...من فقط میخوام برگردم خونم کنار کسایی که ...دوسشون دارم
یونگی اسلحه رو از پشت سر جیمین برداشت وتکخندی زد
#کوری یاخودته زدی به کوری؟کافیه یه کلمه ازاون دوتا بگی تا کارشونو تاشب یه سره کنه
جیمین ملتمس سمتش برگشت وگوشه لباسشو گرفت
+بهش ...چیزی نگو لطفا
#بعدا به حسابت میرسم
یونگی گفت وبه سمت جونگمین حرکت کردتاببینه توشکارش موفق بوده یانه ،جونگمین باغرور بالای سر گوَزن ایستادو دستشو روی پوستش کشید وازهمونجا به جیمین لبخند زد
محکم چشماشو روی هم فشارداد تا باقی اشکاش از چشمای خیسش خالی بشن
پاهای بی جون حیوون وکشید تا کنار پای جیمین آوردش وهمونجا رهاش کرد
*گَوَزنای اینجا خیلی درشت و خوش طعمن
بادیدن چشمای نیمه باز حیوون وخونی که از بدن سوراخ شدش میومد عقی زدو خودشو کنار یکی از درختا رسوندوتمام محتویات معدشو بالا آورد
جونگمین پوزخندی زدو حیوون شکارکردشو به دوتا از محافظاش داد،خودشم سمت جیمین رفت وازپشت بغلش کرد
*هنوزم ضعیفی
باترس محکم چشماشو روی هم فشارداد
*همونقدر ترسو،کوچیک وناچیز بعضی وقتا فک میکنم یه وسیله شکستنی
تکخندی زدو لحنشو بم تر کرد وجیمین وبیشتر به درخت روبروش فشارداد
*جسم شکننده ای مث تو نیازبه یه ارباب قوی و بزرگ داره کسی که بتونه ازش محافظت کنه تا هیچ کس حتی جرعت نداشته باشه نزدیکش بشه
اما اگه همون شی برای اربابش ناچیزو بیهوده بشه خودش اونو می شکنه ومیزاره برقیه با تیکه های شکستش بازی کنن
+(قورت دادن آب دهن)
جیمین لرزیدو جونگمین به حرفای طعنه دارش ادامه داد
*خواستم اینو بدونی، رابطه منو تو مثل مثالیه که زدم اگه ازت کار اشتباه یاخیانتی ببینم اول تورونابود میکنم بعدآدمای مهم زندگیتو بهش فک کن ،انقدر عاقل هستی که تصمیم درستی بگیری موندن کنار من و ملکه قصرم شدن ،یا بودن کنار اون دوتا ودیدن لحظه لحظه دردکشیدنشون
جیمین حس میکرد سرش روی بدنش سنگینی میکنه ،حرف جونگمین مثل بلندگو توی سرش اکو میشد وبهش میفهموند دیگه هیچی دست خودش نیست نه میتونست جون کسی ونجات بده ونه میتونست باعث مرگ کسی بشه
#بیا داریم برمیگردیم
تکیشو از درخت گرفت ونگاه دلخوری به یونگی انداخت ،صبرکن ...یونگی آره یونگی میتونست کمکش کنه ،درحال حاضراون تنها شخصی بودکه میتونست روی کمکش حساب کنه اینکه توی جناح دشمن بود حالا هیچ اهمیتی نداشت ،جیمین باید یه کاری میکرد دست روی دست گذاشتن هیچ فایده ای نداشت
جونگمین موهای بلندشو ازصورتش کنار زد وقتی جیمین خواست سوار ماشین بشه باگرفتن دستش اونو عقب کشید وبه چهره ترسیدش نگاه کرد
یونگی اسلحه شکاری خودشو اون دوتارو توی صندوق عقب ماشین گذاشت ،بعد بهم زدن دستاش سمتشون برگشت وسوالی نگاشون کرد
#چرا سوار نمیشین؟
بدون اینکه حرفی بزنه به انعکاس خودش توی چشمای لرزون جیمین نگاه کردو پوزخندی زد
*آگوست دی نظرت چیه یکم دور بزنیم؟
#قولمون یادت رفت؟
دستشو دورگردن جیمین گذاشت واونو سمت خودش کشید،نگاه معناداری به یونگی انداخت ودوباره جملشو تکرار کرد
*نظرت چیه یکم دوربزنیم؟
کلافه وعصبی از رفتار جونگمین آهی کشید، میدونست اگه سالهاهم تلاش کنه نمیتونه ذهن موجود روبروشو بخونه پس با بیخیالی لب زد
#صبرکن کلتم وبردارم بعد میریم
جونگمین باشه ای گفت وبوسه ی سریعی روی لبای جیمین گذاشت
*بیبی بوی امشب قراره یه سوپرایز آماده کنم
+س...سوپرایز؟
اهومی گفت وسرشو توی گردن پسرکش فروبرد،جیمین ازحس بدی که نمیتونست توصیفش کنه چشماشو روی هم فشاردادو گوشه لباشو به دندون گرفت
بوسه های کوتاه وریزی روی گردنش گذاشت وازش فاصله گرفت ودرتمام مدتی که مشغول لمس بی پروای بدن جیمین بود نگاه غمگین و شکسته یونگی وندید
چرا جونگمین انقدر بی رحم بود؟
*فقط دوتا محافظ همراهمون بیان برقیه برگردن عمارت زودی برمیگردیم یونگ
#شات آپ
دستاشو به معنای تسلیم بالا آوردو تکخندی زد
*این دیگه آخریشه آگوست دی اصلا خودم میام میخوابونمت ولی امروز مخصوصا امشب سوپرایز توپی در راهه
زیرچشمی نگاهی به جیمین انداخت تاعکس العملشو ببینه ،دستای کوچولوش به گوشه لباسش چنگ مینداختن وطوریکه لباشو گازمیگرفت، نشون میداد سعی داره توده بغض لعنتی وخفه کنه تا بازم جلوی برادرش شکسته نشه کی میدونست جونگمین امشب چه برنامه ای برای اون سه نفر داشت

شیطان یافرشتهOnde as histórias ganham vida. Descobre agora