پارت37

2.7K 421 155
                                    

1روز بعد:

کوک وتهیونگ توی اتاق دوطرف جیمین نشسته بودن وبه صورت بی حس وچشمای گودافتادش نگاه میکردن
جیمین تا خود صبح گریه کرده بودو چشمای پف کردش که به سختی ازبینشون میتونست ببینه بخاطر همین موضوع بود
_جیمین...من...میدونم خیلی برات سخته اما خواهش میکنم تو باید غذابخوری بدنت تا همینجاش خیلی ضعیف شده مگه نه ته؟
تهیونگم مثل جیمین بی حس بدون هیچ حرفی به گوشه ی اتاق زل زده بود، انگار جفتشون روزه ی سکوت گرفته بودن واین موضوع جونگ کوک کلافه میکرد ،نمیدونست چه اتفاقی بالای صخره افتاده اما هرچی که بود باعث حال بد این دونفر شده بود
جیمین چندبار پلک زد ،خیلی آروم سمت تهیونگ برگشت و خیره نگاش کرد
+تویه قاتلی
انقدر صداش آروم بودکه هردو به گوشاشون شک کردن
تهیونگ با آشفتگی دستی به موهای خودش کشید. که دوباره صدای جیمین بلندشد،اینبار فریاد زد
+تویه قاتلی
کوک باچشمای درشت شده به جدال نفس گیر اون دونفر نگاه میکرد، کاش میفهمید قضیه ازچه قراره وچه اتفاق کوفتی بالای صخره افتاده تابتونه کمکشون کنه
تهیونگ با ناباوری سرشو به دوطرف تکون داد
×نه اشتباه میکنی من اینکارو برای حفظ جون تو وخودمون انجام دادم
جیمین بغض آلود خندیدو باپشت دست اشکاشو پاک کرد
+محافظت؟هه میخواستی ازمن محافظت کنی؟توبرادرم وکشتی کسی که کل بچگیم ازم محافظت میکرد ...چطورتونستی؟
کوک بافهمیدن موضوع غمگین به جیمین که دوباره اشکاشو از سرگرفته بود نگاه کرد ،قرارنبود جونگمین وبکشن به شوگا قول داده بودن به اون آسیبی نزنن اما اونا زدن زیر قولشون پس با این حساب شوگا برای انتقام میومد سراغشون وبازم همه چی بهم میریخت کاش تهیونگ بیخیال کینه قدیمیش میشد واون اتفاق وتو گذشته رها میکرد ،مثل جیمین ولی اون نمیتونست فراموش کنه تمام این سالها به فکر گرفتن انتقام ازجونگمین بود ،همین باعث میشد انگیزه بگیره وسخت تلاش کنه تا به قدرت برسه...تهیونگ حالا قدرت داشت ،ثروتمند بود اما حتی به فکرشم خطورنمیکرد بعد مرگ جونگمین اینقدر حس بدو مزخرفی داشته باشه
×جیمین من...
جیمین گذاشت تهیونگ حرفشو تموم کنه ازجاش بلندشدو سمت تهیونگ رفت ،همونطورکه مشتای بی جونشو روی سینه تهیونگ میکوبیدگفت
+چرا لعنتی ...چرا اینکارو باهاش کردی؟
گوشه لباشو به دندون گرفت ،سعی کرد چیزی نگه ولی جیمین عملا اونو قاتل برادرش میدید
+هیونگم...خیلی تنها بود ...ف...فقط میخواست دوست داشته بشه چرا اینکارو کردی عوضی هاااا؟؟
ضربات جیمین شدت بیشتری گرفت ،کوک ازپشت سعی کرد جیمین وعقب بکشه بلکه بتونه آرومش کنه
ولی با چنگ انداختن جیمین به دستاش مجبور شد ولش کنه واون دوباره سمت تهیونگ حمله ور شد
+ازت متنفرم...هق...تویه قاتلییییی
تویه حرکت تهیونگ جفت دستای جیمین وتوی دستاش گرفت وبا گرفتن کمرش جیمین وبه خودش چسبوند
×منم بخاطر این موضوع ناراحتم تا صبح از عذاب وجدان نتونستم چشمامو روی هم بزارم فک کردی بامیل خودم کشتمش؟ نه ‌...اون موقع تنهاچیزیکه میدیدم صحنه بدن خونیم روی میز فلزیش بود جنازه پدرومادرم گریه های تو جیمین فک نمیکردم اینطوری بشه بهم حق بده هرچند ،عذابشو حالا دارم حس میکنم
با آزاد شدن مچ دستاش چند قدم عقب رفت ،وقتی پاش به تخت خورد بدنش سست شدو روی تخت نشست
نگاهشو از تهیونگ گرفت ومثل ساعت های قبل به روبروش زل زد
+هیچوقت نمیبخشمت ...تو قاتل برادرمی...من من میتونستم با بلاهایی که سرم آوردی کنار بیام اما ازاین یکی نمیگذرم تهیونگ ...دیگه نمی گذرم
×جیمین لطفا این حرفا رو نزن
تهیونگ ترسیده گفت وسعی کرد با متقاعدکردن جیمین بهش بفهمونه اینکار به صلاح همشون بوده ولی جیمین نمیخواست بشنوه ،صدای تهیونگ ...حتی شنیدن صدای تهیونگم اونو یاد اون صحنه مینداخت ،آخرین لبخند برادرش، حرفای غمگینی که از قلب شکستش بیرون میومد ،یاد آوری اون خاطرات باعث شد بدنش به لرزه بیفته ودستاش عرق کنه لعنتی حالا وقت حمله عصبی کوفتی نبود
کوک وقتی لرزیدن غیر طبیعی بدن جیمین ودید زودی به خودش اومدو سمتش رفت
_جیمین؟؟یه چیزی بگو
+من....ه....هیو...نگم ...وک...شتم
تهیونگ بادیدن اوضاع وحال بد جیمین که مدام عرق سرد روی پیشونیش ظاهر میشد اون طرف تخت رفت وکنار جیمین نشست وباگرفتن شونه هاش تکونش داد
×عزیزم؟جیمین چت شد ؟
_حمله عصبی ...الان بهش حمله دست میده سرمشو بیار
کوک روبه تهیونگ داد زدو درست بعد این حرفش جیمین روی تخت افتادو تشنج کرد
کوک باچشمای درشت شده زودی روی بدن جیمین خیمه زدو پارچه لباسشو بین دندوناش گذاشت
_فاک داری چیکار میکنی اون سرم کوفتی وبیار
تهیونگ دستپاچه تموم کشو های کمدو بیرون آوردو بادستای لرزون دنبال سرم گشت تا اینکه بالاخره پیداش کرد
×پیداش کردم ...ب...بگیرش
نگاهشو بین سرم وجیمین که حالا توی چشماش جز سفیدی چیزی دیده نمیشد چرخوندو بایه دستش هردوتا دستای جیمین وبالای سرش پین کرد تا روی خودش خنج نندازه
_بازش کن زودباش
پلاستیک وبا دندونای تیزش پاره کرد ،بعد پر کردن سرم چند ضربه بهش زدو بالای سرجیمین ظاهر شد
×محکم بگیرش
+عو...ضی...م...میکشمت...م...میکشمتتتتت
جیمین گفت وسعی کرد با تکون دادن جنون وار بدنش خودشو آزاد کنه ولی درآخر با سوزش گردنش کم کم دست از تقلا برداشت ،حالا فقط قفسه ی سینش با ورود و خروج اکسیژن بالا وپایین میشد ودیگه خبری از دادو فریاداش نبود
کوک آروم دست جیمین و ول کرد وازروی بدنش کنار رفت ،دستی به موهای پریشون خودش کشیدو نالید
_نباید اینکارو میکردی ته ،نباید
تهیونگ چیزی نگفت ،بی صدا خم شدو پیشونی داغ جیمین وبوسید
×متاسفم جیمین متاسفم
بالحن پر بغضی گفت وازروی تخت پایین اومد بعد انداختن آمپول خالی، توی سطل زباله کنار تخت
بدون توجه به چهره ی متعجب کوک کتشو پوشیدو سمت در رفت که همون موقع صدای کوک وشنید
_ته ؟کجا داری میری؟
نفس عمیقی کشید بدون اینکه دستشو از روی دستگیره در برداره گفت
×لازمه یه مدت ازهم دور باشیم این به صلاح هرسه تامونه
کوک با سرعت از جاش بلند شدو سمت تهیونگ رفت
_نمیذارم بری
×کوک...
_همینکه گفتم ،ببین من دیگه تحمل این وضعیت وندارم تو دیگه بدترش نکن
کوک آروم دست تهیونگ ونوازش کردو توی چشماش نگاه کرد
_بهت قول میدم همه چی درست میشه لطفا ...ترکمون نکن
تهیونگ لبخندمحوی زدو بادست دیگش گونه ی کوک ونوازش کرد
×قرارنیست ترکتون کنم فقط چندروزی توعمارت خودم میمونم و یکم به کارا سروسامون میدم بعدش دوباره میام پیشتون
کوک چند قدم جلوتر رفت وبدن تهیونگ وبین خودشو دیوار گیر انداخت
_تو هیچ جا نمیری ددی بِر
تهیونگ خواست حرف دیگه ای بزنه اما با دست دستبند زده ی خودش به دست کوک مواجه شد وبهت زده به پوزخند کوک نگاه کرد
_گفتم نمیتونی بری
تکخندی زدو دستشو بالا آورد
×این یعنی چی؟
_یعنی تو گروگان منی تا جیمین خوب شه ،حق نداری از کنارم جم بخوری
×هوفف
باکف دست روی پیشونی خودش کوبیدو چشم غره ای بهش رفت
×بازم تو بردی بیبی بانی
کوک لبخند خرگوشی زدو بی معطلی تهیونگ وبه آغوش کشید
_تهیونگ من ...خیلی دوست دارم اینبار به حرفم گوش کن باشه؟جایی نرو کنارم بمون من وجیمین بهت نیاز داریم دیگه نمیتونم با نبود یکیتون کنار بیام
دستشو روی موهای کوک گذاشت وآروم نوازشش کرد
×همیشه کنارتون میمونم حتی اگه پسم بزنین بازم برای داشتنتون میجنگم، جنگیدن وتو کل این سالا یاد گرفتم پوستم کلفت تر از این حرفاست پس دیگه نگران این موضوع نباش
کوک چشماشو بست وسرشو روی سینه ی عضلانی تهیونگ فشارداد وزیر چونشو بوسید
_دیگه نگران نیستم ،الان حس بهتری دارم مرسی که به جنگیدن ادامه میدی تو سرسخت تر ازین حرفایی نذار مشکلات بهمت بریزه همونطورکه ماتو رو داریم توهم مارو داری نگران هیچی نباش آینده برای ماست
تهیونگ سرشو به معنای تایید حرفای کوک تکون دادو روی گونشو بوسید
×مطمئنم همینطوره همه چی مثل قبل میشه شک نکن
اینو گفت ولبای کوک وبه بوسه ی پرشوری دعوت کرد

شیطان یافرشتهDonde viven las historias. Descúbrelo ahora