پارت 8

3.6K 518 69
                                    

هیچ اشتهایی برای خوردن غذانداشت سرش به شدت دردمیکرد حس میکرد تب داره ولی جرعت نداشت حتی یه کلمه هم به زبون بیاره پس سکوت و ترجیح دادو سرشو پایین انداخت تا کوک صورت درهمشو نبینه
بادیدن وضعیت آشفته جیمین ازجاش بلندشدو کنارجیمین نشست همین باعث شد اخم کمرنگی روی ابروهای تهیونگ نمایان بشه
دستشو روی پیشونی جیمین گذاشت
_تو تب داری
سرشو عقب کشید نمیخواست بخاطر این لمسا بعدا زجرکش بشه
+چی...زی نیست...ه...هیونگ ...حالم...خوبه
کوک اخمی کردو یکم برای جیمین سوپ ریخت
_میدونم حالت خوب نیست انقدر دروغ نگو من ازدروغ متنفرم مگه نه تهیونگ
تهیونگ که تا الان بادستای مشت شده داشت به اون دوتا ونزدیکی بیش ازحدشون نگاه میکرد باحرف کوک به خودش اومدو لبخندی زد
×درسته منم ازدروغ متنفرم جیمین توباید بتونی غذابخوری نمیخوای که بعدا اتفاق بدی برات بیفته میخوای؟
باترس آب دهنشو قورت دادو ظرف سوپ و ازدست کوک گرفت
+خ...خودم می...میتونم بخورم هیونگ
_من مشکلی ندارم بهت غذابدم...
×انقدر اصرارنکن لاو اون باید بتونه روپای خودش وایسه درست نمیگم جیمین؟
با لرز نامحسوسش آروم باسر تایید کرد
+ح...حق با اربا...ب...یعنی منظورم...تهیونگ هیونگه
ازسوتی وحشتناک جیمین مشت بستشو محکم تر کردو لبخندزوری زد
×لازم نیست ارباب صدام کنی همون تهیونگ بگی کافیه

+ب...باشه تهیونگ
حدس اینکه بخاطر گفتن اسمشم تنبیه میشه خیلی راحت بود پس باید کمتر صداش میزد
کوک زیرچشمی به تهیونگ نگاه کرد، اون داشت یواشکی به جیمین نگاه میکردو جیمین به نظرترسیده میومد ،این قضیه ازاولم به نظرش مشکوک بود پس باید ازش سر درمیاورد
_امشب یه طوری شدی ته
باخونسردی به کوک نگاه کرد
×چیزیم نیست فقط ازدیدن جیمین هیجان زده شدم خب اون خیلی کیوته
ناخودا گاه جیمین لبخند محوی زد تاحالا این کلمه رو از زبون تهیونگ نشنیده بودکه اینم به لطف کوک شنید با اینکه دروغ بود ولی برای جیمین شیرینی خاصی داشت
_خب باتوعه این موچی خوردنی خیلی کیوته تازه خیلیم خوشگله
با ناخن فشاری به کف دستش وارد کرد، دلش نمیخواست جز اسم خودش شخص دیگه ای مقصود حرفای کوک باشه
×آره درسته
کوک آروم از سرمیز بلندشد وقتی دید جیمین سوپشو تموم کرده لبخند خرگوشی زد
_بخاطر تموم کردن غذا میخوام بهت یه جایزه بدم جیمین
با درد سرشو بالا آورد
+ج...جایزه؟
کوک ادامه داد
_درسته جایزه ،قراره امشب تهیونگ پیشمون بمونه من فکر کردم که چطوره سه تایی باهم بخوابیم نظرت چیه؟
دیگه ازاین بدترنمیشد باید روی تختی میخوابید که تهیونگم اونجابود، اگه وقتی کوک خوابید بلایی سرش بیاره چی؟
×شاید آمادگیشو نداره خودمون دوتا...
کوک با اخم به تهیونگ فهموند تا ساکت باشه
_یکم بهش وقت بده بیب مطمئنم خودشم دوست داره پیشمون بخوابه نه؟
بادیدن قیافه شادو خندون کوک لبخند روی لبهاش اومد، یه چیزی درونش مانع رد درخواست صمیمانه کوک میشد ،پس بی توجه به نگاهای آتشین تهیونگ گفت
+اگه...مشکلی نیست...قبوله

شیطان یافرشتهWhere stories live. Discover now