پارت3

3.8K 543 46
                                    

_بهوش اومد؟
"بله اما خیلی ضعف داشت برای همین خوابیده
کوک دستی به موهای بلندش کشید بعد یه ماه قراربودبادوست پسرش بره بیرون اما با اتفاق پیش افتاده قرارشو کنسل کرد یه چیزی براش عجیب بود ،وقتی برای تهیونگ زنگ زد اون دستپاچه به نظرمیرسیدانگار چیز مهمی گم کرده ولی سعی میکردمخفیش کنه این از ذهن باهوش کوک دورنموند
کوک:
بالاسرش ایستادم محوقیافه زیباوشکنندش شدم بیشتربدنش باندپیچی شده بودن و روی صورتشم کلی چسب زخم بود دوباره سمت دکتربرگشتم تا ازش راجب آزمایشا بپرسم
_ازش آزمایش گرفتین؟
دکترسرشو پایین انداخت
"بله همون لحظه که گفتین اینکارو انجام دادم وخب‌...
ابروم به شدت بالا پرید
_خب چی؟
"بهش تجاوزشده اونم طولانی مدت و وحشیانه
دندونامو روی هم فشردم
_تونستی اون حیوونو شناسایی کنی؟
چند دقیقه به سکوت سپری شدتا اینکه دکتر این سکوت و شکست
"سعی کردم اینکارو کنم ولی...متجاوز تو شکنجه از اسید استفاده کرد راستش خیلی شوکه شدم ،وقتی این موضوع وفهمیدم تونستم با تجهیزات پیشرفته مقعدشو درمان کنم ولی هنوز مقداری سوختگی والتهاب داره فک کنم یه هفته استراحت کنه بهتر بشه
نگاه دلسوزانه ای بهش انداختم این پسرک چقدر عذاب کشیده بود چرایه نفر باید همچین کاری باهاش بکنه؟مگه چندسالشه، به قیافش نمیخوره کسی وآزارداده باشه پس جریان چی بوده؟
پلکاش تکون ریزی خوردن وآروم بازشدن، سعی کردم خلاف قیافه گرفتم لبخند بزنم ولی یهوباواکنشش جاخوردم
باوجود دردوزخم روی بدنش پاهاشو توشکمش جمع کرد مثل بچه گربه های بی پناه ترسیده بود
_هی هی لازم نیست ازم بترسی خب ؟من کاری باهات ندارم اومم دکتر ممنون میشم ماروتنها بذارین
دکتر بافهمیدن منظورم سری تعظیم کردو با گذاشتن برگه نسخه داروها ازاتاق بیرون رفت حالا فقط من موندم واین پسر
رفتم کنارش روی تخت نشستم، وقتی خواستم دستشو بگیرم سریع اونارو زیرهودی بلندی که خودم تنش پوشوندم مخفی کرد وباچشمای درشتش که پشت چتریای طلاییش پنهان شده بودن نگام کرد میدونستم ارتباط برقرار کردن براش سخته امامیخواستم کمکش کنم جئون جونگ کوک هیچوقت تسلیم نمیشه
لبخند اطمینان بخشی بهش زدم وکمی ازش فاصله گرفتم تاراحت ترباشه، صدای نفسشو شنیدم که وقتی عقب رفتم رهاش کرده بود این بچه خیلی تحت فشاره باید بیشتر حواسم بهش باشه تا اینکه بتونم خانوادشو پیداکنم واون روانی متجاوزو دستگیرکنم
_ببین...آه شایدبهترباشه اول خودم ومعرفی کنم من جئون جونگ کوک هستم و اگه برات اهمیتی داره فرمانده نیروهای پلیسم
اینباردقتشو بیشترکرد منم ادامه دادم مطمئنم سخته بخواد ازاتفاقایی که براش افتاده حرفی بزنه پس سعی کردم بحث وتوی مارپیچ قراربدم تا به موقع به اون قسمت مهمم رسیدگی کنم
_بیا یه کاری بکنیم موافقی؟کامان اذیتت نمیکنم قسم میخورم
بالاخره گاردشو پایین آوردو باسر حرفم وقبول کرد
_من اسمم وبهت گفتم حالا میتونی اسمتو بهم بگی؟
سرش پایین انداخت وبا انگشتای زیرآستینش بازی کرد
+ج...جیمین
لحظه ای شک کردم این صدای انسان باشه ،آخه صداش خیلی ملیح وگوش نوازبود سرم وتکون دادم تا ازافکار اضافی وبی مورد خلاص بشم
_خب جیمین اسم قشنگی داری، حالا بهم بگو چندسالته؟
+ف...فک کنم...22
اخم ریزی کردم ،یعنی نمیدونست چندسالشه؟آه توگذشته فاکیش چه خبر بوده
توهمین فکرابودم که دوباره لحن آرومش وشنیدم
+م...میخواین بیرونم کنین؟
باقطره اشکی ازگوشه چشماش پایین چکید قلبم تیرکشید جیمین به من پناه آورده درسته نمیشناسمش اما اینم درست نیست پرتش کنم بیرون اینطوری چه فرقی با اون حیون شکنجه گردارم؟تازه این خونه انقدر بزرگ هست که جا برای صدنفردیگه هم داشته باشه
برخلاف ترسش جلورفتم آروم بغلش کردم
_نترس جیمین هیونگ اینجاست آروم باش قول میدم اون حرومزاده رو به سزای عملش برسونم خب؟
باخیس شدن لباسم فهمیدم داره گریه میکنه آهی کشیدم وپشتشو نوازش کردم درهمون حالت کنارگوشش زمزمه کردم
_میتونی گریه کنی هرچقدرکه دلت میخواد اگه این چیزیه که آرومت میکنه دلیلی نداره جلوشو بگیری
+م...من...هق...خیلی میترسم...میترسم وقتی بخوابم وبیدارشم‌‌‌‌...هق...بازتواون اتاق تاریک باشم..‌. من میترسم...
اینبار سرمو روموهاش گذاشتم و رایحشو وارد ریه هام کردم
_نترس جیمین دیگه قرارنیست اونجا باشی من ازت مواظبت میکنم درسته نمیشناسمت ولی کم کم باهم آشنا میشیم نگران هیچی نباش
کلی توبغلم گریه کردوبالاخره باشنیدن نفسای منظمش فهمیدم خوابیده ،خم شدمو روتخت گذاشتمش بعدازاینکه روسرش پتوکشیدم نگاه آخری بهش انداختم و ازاتاق بیرون اومدم باید میرفتم اداره امروز کلی کارداشتم

تهیونگ:

"قربان .‌‌..من...ن.. نمیخوام بمیرم ماروببخشین
همه اون نگهبانای احمق بدن هیچ پوششی جلوی من زانومیزدن دارم میخواستن ببخشمشون مگه اونا نمیدونستن این قضیه چقدر برام مهمه ؟چطورگذاشتن اون لعنتی فرارکنه
ازروی مبل بلندشدمو سمت نگهبان جلویی رفتم ،دود سیگارمو توصورتش فوت کردم وپشت بندش پوزخندترسناکی زدم
×چاقو
دستمو درازکردم که خیلی سریع یه چاقو تودستم حاضرشد، همشون مثل گچ سفید شده بودن خودشونم به خوبی میدونستن قرارنیست اتفاق خوبی تواین لحظه واین ساعت بیفته
×زن وبچه داری؟
روبه نگهبان گفتم که فورا جواب داد
"ب...بله ارباب دارم
نیشخندم پررنگ ترشدو با انگشتام لبه چاقورولمس کردم
×دلت میخواد دوباره بچه داشته باشی؟
اینبار با لکنت بیشتری جوابمو داد
"ب...ببله...ممیخوام
×حیف شد چون نمی تونی
نگاه ترسیدش وبه صورتم داد اما این نگاه خیلی طول نکشید وقتی بایه ضربه چاقو دیکشو بریدمو تودهنش گذاشت
همه خدمتکارا نگهبانا ازترس گریه میکردن به هرحال باید درس امروزشونویاد میگرفتن
به مردخونی که روی زمین درازکشیده بودو داشت بالا میاورد نگاه کردم از شدت انزجا چینی به بینیم دادمو بی معطلی چاقورو توفرق سرش فرود آوردم حالا دیگه برای همیشه ساکت شده بود

روبه برقیه نگهبانا کردم وبادست به جسد خونی مرد اشاره کرم
×این سزای کارکسیه که ازارباب عمارت سرپیچی کنه فهمیدین؟
همشون بادادو گریه بله ای گفتن و تعظیم کردن ،بیشترازاین تحمل قیافه چندششونو نداشتم برای همین همشونو بادادوبیداد ازعمارت بیرون کردم
دستامو بادستمال پاک کردم ونیم نگاهی به مشاورم انداختم
×تونستی ردی ازش بگیرین؟
&قربان ماهمه دوربینای مداربسته رو بررسی کردیم
ولی اون پسرو ندیدیم وبعضی ساختموناهم دوربین نداشتن توچندموردی که دیده شده هم قیافش به خوبی مشخص نبود
باخشم یغشو کشیدم و داد زدم
×باید اون هرزه ی لعنتی روبرام پیداکنین وگرنه همتونو نابود میکنم فهمیدی؟
&ب...بله قربان لطفا آروم باشین
محکم روزمین پرتش کردم وشقیقه دردناکم وفشاردادم
&ارباب من فکرمیکنم کسی بهش پناه داده ...وگرنه حتما میتونستیم ردشو بزنیم
باحرفش سری سمتش برگشتم ودوباره یغشو تومشتم گرفتم
×یه هفته،فقط یه هفته فرصت دارین پیداش کنین اگه حتی یه ثانیه هم از زمانی که بهتون دادم دیرتربشه اون موقع سزای معطل کردنم ومیبینین
باترس ازم فاصله گرفت وبعد از تعظیم طولانی عمارتو ترک کرد

×اوه هرزه بیچاره واس خودت سرپناه پیداکردی آره فک کردی دستم بهت نمیرسه آرهههههه(داد)
کل شیشه مشروبای خالی به سمت درودیوارپرت کردمو ازحرص وسردرد خودمو رومبل پرت کردم ،فقط بهتره دعاکنی پیدات نکنم وگرنه هم خودت هم اون آشغالی وکه بهت جاداده باخاک یکسان میکنم حالا میبینی



اینم ازپارت3
امیدوارم لذت ببرین❤
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡

شیطان یافرشتهWhere stories live. Discover now