پارت9

3.5K 546 127
                                    

جیمین:
چشمامو بازکردم ومتعجب به دوروبرم نگاه کردم بادیدن همون اتاق طوسی رنگ ترسیده تو جام نشستم که دردی روی توپهلوم احساس کردم یواش تیشرتمو بالازدم بادیدن جای سوختگی اشک توچشمام جمع شد من چطوری اومدم اینجا؟منکه تواتاق کوکی هیونگ خوابیده بودم پس چطور...
با به یادآوردن اتفاقات چندساعت پیش خودم و گوشه تخت کهنه جمع کردم وهقی زدم
فلش بک:
_یه ماموریت فوری پیش اومده باید برم اداره
تهیونگ کنجکاو فنجون قهوشو روی میز گذاشت
×چه جورماموریتی؟مگه نگفتم حق نداری تودرگیریای فیزیکی شرکت کنی؟
کوک هوفی کشیدو لباس فرماندهیشو پوشید، بعد از گذاشتن اسلحه پشت کمرش سمت تهیونگ خشمگین برگشت
_ته من فرماندم عملیات بخشی ازکارمنه اینو تومخت فروکن من که چیزیم نمیشه پس حرص نخور
تهیونگ تکخند عصبی زد
×نه توروخدا میخواستی یه بلایی سرت بیاد؟حالاتوگوش کن توله خرگوش یه خراش روت بیفته اون اداره کوفتیو با آدماش میفرستم روهوا گرفتی؟
درک نمیکردچرا انقدر تهیونگ سرعملیات رفتنش حساسه شاید چون بهش دست کم میگرفتش پس هنوز جئون جونگ کوک و نشناخته
_یکم فاکینگ تهیونگ من ودست کم میگیری؟هه من همون کسیم که بزرگترین باند اروپارو ترکوند پس بهتره مواظب باشی تایگر
چشمکی پشت بندش زدکه چشم غره تهیونگ نصیبش شد
بعدازمرتب کردن سرو وضعش سمت تهیونگ حرکت کردو بوسه ای روی لباش گذاشت
_بداخلاق نباش بیبی تایگر ودرضمن
اشاره ای به طبقه بالاکرد
_جیمین دیشب خوب ِغذانخورده بخاطرداروها ممکنه به اینکه بیدارشد حالت تهوع داشته باشه لطفا پیشش بمون خب؟یا اصلا ببرش بیرون تا یه دوری بزنه حال وهواش عوض شه اگه چیزی شد سرش داد نزن ممکنه بترسه یا بهش حمله عصبی دست بده
تهیونگ‌ باحجم زیاد اطلاعات تهیونگ پکر شد چرا باید انقدر ازجیمین بدونه درصورتیکه که فقط اون لعنتی دوهفته اینجابود؟
سری تکون دادو باشه می‌گفت
_من رفتم
×افرادمو میفرستم مواظبت باشن
آهی ازسرکلافگی کشیدو بعدازپوشیدن کفشاش ازعمارت بیرون زد حالا تهیونگ موندو جیمینی که غافل ازاتفاقایی که قراره براش بیفته هنوز خوابیده
مثل یه فرشته روی تخت خوابیده بودو به پتوی روی سرش چنگ زده بود
تهیونگ پوزخندی زدو آروم جلورفت
×حالا نوبت بازیه هرزه کوچولو
باپامحکم به پهلوی جیمین کوبیدو اونوازروی تخت به پایین پرت کرد
جیمین ترسیده ناله ای کردو دستشو روی پهلوی دردناکش گذاشت
تخت ودورزدو کنارجیمین روی زمین نشست
×بیدارت کردم؟ببخشید خوک کوچولو چون به تخمم نیست پاشو
به دورو برش نگاه کرد تا اثری ازکوک پیداکنه ولی اونو ندید، تهیونگ وقتی فهمید دنبال کی میگرده سیلی توگوشش خوابوند
×داری دنبال کوک میگردی آره؟ههه اون قرارنیست تافردا بیاد خونه
همین حرف کافی بودتا خون تورگاش یخ بزنه وبه گریه بیفته
×ت...تهیون...
×اسم منو به زبونت نیاررررر
(سیلی دوم)
بادرد دستشو روصورت سرخ شدش گذاشت حالا بایدچیکارمیکرد؟تنها موندن با تهیونگ یعنی مرگ پس باید راهی پیدامیکرد تا بتونه به کوک خبر بده واون راه چی بود جزتلفنی که روی میز خودنمایی میکرد؟
ازموهاش گرفت واونو روی زمین کشید، جیمین جیغی زدو دستشو رودست تهیونگ گذاشت اما اون مصمم تر موهای طلایی رنگشو کشید
قبل اینکه ازدرخارج بشن جیمین سرشو پس کشیدو اهمیتی به کنده شدن موهاش نداد
بدو سمت گوشی رفت وشماره 3که مخصوص کوک بودو فشارداد
تهیونگ بهت زده به موهای طلایی رنگی که تودستش مونده بود نگاه کردو خیلی زود نگاه خشمگینشو به جیمین دوخت
بادیدن نگاه ترسناک تهیونگ دستاش لرزید ولی تلفن وقطع نکرد
×قطعش کن وگرنه خونتو می ریزم
سرشو به دوطرف تکون داد
+ن...نه
_الو جیمین تویی؟
+کوک...ی هیونگ...ته...
باقی حرفاش بانشستن دست مردونه ای روی دهنش به صداهای خفه ای تبدیل شد
گوشیو ازدست جیمین کشیدو اونو کنارگوشش قرارداد
×الو؟
_ته اونجا چه خبره؟چراجیمین گریه میکنه؟
نگاه غضب ناکی به جیمین که سعی میکرد دست تهیونگ وازروی دهنش برداره انداخت وباحرکت چشم بهش فهموند خفه شه
×چیز خاصی نیست...داشتم براش غذا آماده میکردم حواسم پرت شد دستمو بریدم واس همین ترسید
_گوشی و بده بهش من میدونم چطوری آرومش کنم
هوفی کشید
×نه من خودم آرومش کردم الانم داره تلویزیون میبینه نمیخوام مزاحم فیلم دیدنش بشم
_فقط یه دیقه گوشی وبده به...
"فرمانده دوتا ازافرادشو نزدیک پناهگاه گیرانداختیم
کوک نگاهشو به پسر سرباز دادو باشه ای گفت
_من باید برم بعدا باهاش حرف میزنم
با گرفتن نقشش پوزخندی زد
×باشه برو
بوق.....
جیمین که از اول تا آخر مکالمه امیدواربود بتونه باکوک حرف بزنه باقطع شدن گوشی نا امید هقی زد
نگاهی به گوشی انداخت
×فک کنم باید بیشتر روتربیت کردنت کارکنم سگ توله
با بی فکری دست تهیونگ وگازگرفت وبه گوشه اتاق پناه برد ولی خیلی زود به غلط کردن افتاد حتی اگه کوچیکترین شانسی برای کمتر دردکشیدنش بود با این کارش بلیطشو سوزوند
قهقهه هیسترکی زد وبه رد دندونای جیمین روی دستش نگاه کرد
×پس میخوای باهات مثل یه سگ رفتارکنم نه؟باشه
تهیونگ گفت وکمربندشو بازکرد
×بیا اینجا حرومی
با ترس وگریه ازروی تخت پرید تا از اتاق خارج بشه ولی تهیونگ بافهمیدن قصدش نگاهی به گلدون قدیمی گوشه اتاق انداخت،با برداشتنش سمت جیمین رفت واونو روی سرش فرود آورد
×دیگه نمیتونی ازم فرارکنی
تلوتلو خوران عقب رفت باحس مایه قرمزرنگی روی صورتش دستی به اون قسمت کشید
+خ...خون
بادیدن خون ترسیده به چشمای ترسناک تهیونگ نگاه کرد
×خوب بخوابی
حتی یه دیقه هم ازحرفش نگذشته بود که پاهاش شل شدن و بدن ظریفش روی زمین فرود اومد آخرین چیزایی که دیدوشنید نزدیک شدن تهیونگ و قهقهه چندش آورش بودو بعد اون چشماش روی هم افتادو سیاهی...





پارت9
داریم به قسمتاییکه که تهیونگ واقعیت ومیفهمه نزدیک میشیم پس خودتونو آماده کنین😁
البته این بچه تا اون موقع کلی زجرکش میشه😑😑
پارتای آینده ممکنه خشونت زیادی داشته باشه تحمل خوندنشو دارین؟
درنهایت ازاین پارت لذت ببرین❤💜
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡

شیطان یافرشتهWhere stories live. Discover now