پارت24

2.8K 397 47
                                    

جونگ کوک:
آخی زیر لب گفتم وآروم چشمامو بازکردم ،بینی کیپ شدم وبالا کشیدم وتوجام نشستم
_آه سرم داره میترکه
یکم چشمامو مالیدم وقتی دیدم بهترشد نگاهی به دورو بر اتاق انداختم ،کنار کاسه ای که توش آب وپارچه بود یه نامه سفید رنگ قرار داشت ،خودمو خم کردم طرفش با برداشتن کاغذ شروع به خوندنش کردم

+من وتهیونگ میریم خرید کنیم خدمتکارارو فرستادم مرخصی امیدوارم ناراحت نشی برات یه دست لباس تمیز آماده کردم تهیونگم غذای آماده گرفته اونو بخور لطفا خونه بمون اینو ته گفته چند ساعت دیگه برمیگردیم پس به خودت فشار نیار فعلا^_^
_انگار یه بچم که پدرومادرش رفتن براش خرید کنن هوففف گشنمههههه
بدون اینکه لباسمو بپوشم دمپایی پام کردم واز اتاق بیرون رفتم بادیدن غذاهای روی میز دهنم آب افتادو بهشون حمله کردم وبین غذاخوردن قربون صدقه تهیونگ خیالیم رفتم همیشه میدونه من چی نیاز دارم
(زینگگگگگ)
÷جونگ کوک؟؟؟؟جیمین درو بازکنین
نگاهی به ساعتم انداختم هیونگ نباید الان سرکارش باشه ؟؟دست ازخوردن کشیدم وسمت در رفتم وقتی دروبازکردم هیونگ تقریبا به داخل پرتاب شدو توبغلم افتاد و....اون داشت گریه میکرد؟؟؟؟
÷جونگ کوکا...
_هیونگ چرا داری گریه میکنی؟؟نامجون کاری کرده؟آه حرف بزن داری دیوونم میکنی
تن صدامو بالاتر بردم تا بفهمه چقد ازاینجوری دیدنش کلافه وشوکه شدم، باحرفی که زد موهای تنم سیخ شد
÷نامجون ودیشب...هق...دم در خونه پیداکردم بیهوش بود...هق‌...وقتی بهوش اومد گفت...هق...افسرجانگ و...کشتن
تکخندی زدم وناباور بهش نگاه کردم
_هیونگ...چی داری میگی افسرجانگ مرده؟معلومه چی میگی؟اون ...دیروز پیشم بود ازم مرخصی گرفت تا آخر هفته پیش مادرمریضش باشه وتواومدی بهم میگی جیهوپ مرده؟؟؟؟؟
÷باورنمیکنی...هق...باشه بیا نگاه کن
گوشیشو از جیب لباسش درآوردو بعد پیداکردن چیزی که میخواست اونو دستم داد
حتی نفهمیدم کی اشکام راه خودشونو پیداکردن ودارن گونه هامو خیس میکنن ،دستام میلرزید نفس کشیدن برام سخت بود.اون ...اون نمرده من مطمئنم جیهوپ نمرده ...
چشمامو محکم روی هم فشردم وخشن دستی به صورتم کشیدم، قرارنیست من هرچیزی وباورکنم مگه نه؟این جنازه ممکنه هرکسی باشه پرونده های زیادی ودراین مورد داشتم وهمشم باکمک جیهوپ حل کردم چشمای بسته توی عکس نشون میده گلوله به جای حساسی نخورده و ممکنه هنوز زنده باشه
گوشی ودادم دست هیونگ ودوییدم طبقه بالا لباسای فرمم وپوشیدم ودوباره اومدم پایین اسلحمو پشت کمرم بستم
_بروخونه هیونگ تا نگفتم نه تو نه نامجون ازخونه بیرون نیاین باشه؟
÷ولی...اون
دستاشو توی دستم گرفتم وتکونش دادم
_لطفا به حرفام گوش کن اون عوضی هرکسی که هست هدفش تک تکمونه نه فقط نامجون یا من ولی با این عکسی که دیدم اون خواست بهم یه پیغامی برسونه
عینکشو بالادادو دستی به چشمای خیسش کشید
÷چه پیغامی ؟
نگاهمو ازچشماش گرفتم ودستامو توی جیب کت بلندم فروکردم
_اگه بخوام یه چیز گرانبهارو نگه دارم باید بهاشو بپردازم این یه قانونه
÷ی...یعنی اینا زیر سرجونگمینه؟
گوشه لبم وبه دندون گرفتم وباسرتاییدکردم
_کار خود لعنتیشه بعد دوسال تازه یادش اومده یه برادرم داره اومده دنبالش ولی کورخونده عمرا بذارم دستش به جیمین برسه
÷باید احتیاط کنیم...اون حتما یه نقشه ای داره
هومی گفتم وبه چشماش نگاه کردم
_میرم اداره سعی میکنم باهاش ارتباط بگیرم اول باید بفهمم چه بلایی سرجیهوپ اومده برای بعدش بعدا تصمیم میگیرم من فقط یه سر قضیم تهیونگ وجیمین، اونا اصل ماجران چندتا نیرو میفرستم نزدیک خونتون بایدامنیت وبالاببریم هنوز نمیدونم هدف اصلیش درحال حاضرکیه ولی بزودی میفهمم
بعدگفتن حرفام چند ضربه به شونش زدم ،واز عمارت خارج شدم نمیتونم از فکر اون عکس کوفتی بیرون بیام ،این سرماخوردگی کوفتی منو حسابی عقب انداخت .الان تنها چیزی که میخوام اینه که اون زنده باشه من بهش اصرار کردم وارد دانشکده افسری بشه ومن مجبورش کردم دستیارم شه اگه بلایی سرش اومده باشه نمیدونم باید چیکار کنم



شیطان یافرشتهDonde viven las historias. Descúbrelo ahora