پارت 30

2.6K 400 108
                                    

جیمین:

نمیدونم الان شبه یاروزه، حتی نمیدونم چندروزه بیهوش به این تخت بسته شدم.دیشب؟آره دیشب وقتی اون دیوونه ترازهرموقعی شده بود ،همچین بلایی سرم آورد نگاهی به بخیه روی خط قرمز رنگ شکمم انداختم اما اینبار دیگه گریه نکردم بسه جیمین بسه هرچقدر گریه کردی تنها شانسی که آوردی اینه که بهت تجاوز نشد، هه جالبه این همه کتکم زد روحمو کشت مثل قبلنا وحالا من خوشحالم که بهم تجاوز نکرد؟جیمین قبول کن تو فقط یه اشتباه بودی اگه فقط زیر شکنجه های تهیونگ میمردی دیگه هیچ دردی وحس نمیکردی میتونستی آزادورها باشی مثل یه پرنده که وقتی پرواز کردن ویادمیگیره ازهمه چیزش میگذره وبه دوردستها سفرمیکنه بدون اینکه زیبایی های منظره زیر باله هاش اونو گل بزنه و وابستش کنه
غرق افتادم بودم که در باصدای آرومی بازشد،به جز جونگمین کی میتونست بیاد توی اتاق
چشمام سقف وهدف گرفتن، متوجه فرو رفتن یه طرف تخت شدم اما بازم بی تفاوت به اون نقطه خیره شدم ،آره همینه جیمینا دیگه نباید برات مهم باشه اینو بدون همه افراد توی زندگیت دشمنتن تا نکشنت ولت نمیکنن
دستشو نوازش وار روی گونم کشید ومن با انزجار چشمامو بستم
*دیشب بهت سخت گرفتم نه؟
فشار کمی به کبودی زیر چشمم آوردکه آخی گفتم
میبینی هرلحظه ای که باهاتم پرازدرده
* ببخش بیبی ددی دیشب نتونست خودش وکنترل کنه
حالم از چهره مظلومانش بهم میخورد، ازلبخندمعنادارش چشمای پرشهوتش حالم از همه چیز موجود روبروم بهم میخوره
رومو به طرف دیگه چرخوندم تا چهره عذاب آورش و نبینم هرچی بیشتر بهش خیره میشدم بیشتر قلبم درد میگرفت .کدوم برادری همچین کاری با دونسنگش میکنه که اون کرد؟اگه دیشب شوگا نبود حتما تا حالا فقط ازم یه جسد جامیموند
فلش بک دیشب:

*عوضییییییی (ضربه )چطورتونستی بهم خیانت کنی ها؟
حس میکرد اگه جونگمین بازم به کارش ادامه بده دیگه چیزی ازش نمیمونه. این 140باری بودکه شلاق دو رشته ی جونگمین بدن ارغوانی رنگشو لمس میکرد به علاوه هنوز جای مشتای برادرش روی گونه وصورتش میسوخت وجیمین نمیدونست ازکدوم درد ناله کنه
بالاخره دست از زدن جیمین برداشت وشلاق وبه گوشه ای ازاتاق پرتاب کرد ،نفسای پر حرص وخشمگینی میکشیدتا بهش بفهمونه تاچه حد عصبانیه وداره خودش وکنترل میکنه
پشت سرهم سرفه میکرد،نمیتونست حتی یه لحظه ام اکسیژن وتوی قفسه سینش نگهداره چشماش همه جارو تیره وتار میدید ولی باید هوشیار میموند تا برادرش اون کار نفرت انگیزو باهاش نکنه
*(خنده هیسترکی)دوسشون داری آره؟
بیحال به دیوار پشت سرش تکیه داد، باچشمای خمار و نیمه بازش توصورت برادرش نگاه کردو حرفیکه خیلی وقت بود توی سینش نگه داشته بودو به زبون آورد ،اگه این حرفا باعث میشد جونگمین ازش متنفر بشه چرا نگه وبازم مثل راز نگهش داره؟
+من عاشقشونم ،دوسشون دارم حاضرم جونم وبدم تا اونا سالم باشن وکنار هم زندگی کنن اگه این چیزی بودکه منتظرشنیدنش بودی ... بالاخره به خواستت رسوندمت
قطره اشکی ازگوشه چشماش سرازیر شد ولی همچنان میخندید مثل یه دیوانه یا اصلاح میکنم ...یه دیوانه مجنون که معشوقش کسی که در تمام این سالها میپرستیدش پسش زده وواقعنم همین بود ،جونگمین مثل همیشه طرد شده بود اونم توسط تنها کسی که صادقانه دوسش داشت
*یونجینننن!!
خدمتکار ترسیده وارد اتاق اربابش شد وبدون هیچ حرفی گوش به فرمان رئیسش شد
*بگو دکتر ودستیاراش بیان تو
"چشم
جیمین مثل خودش پوزخندی زد
+اینجا آخر کارمه؟
جونگمین چهره سردو جدی به خودش گرفت
*اینجا شروع کارته کاری میکنم حتی اگه خودتم بخوای نتونی از کنارم جم بخوری خوب بشین وتماشا کن
جیمین گیج بودو جونگمین ازدرون میگریست، چرا باید همچین بلایی سرشون میومد
دکترا به دستور جونگمین وارد اتاق شدن وبرخلاف تقلاهای جیمین اونو روی تخت خوابوندن، بابستن دست وپاهاش جلوی دست وپازدناشو گرفتن
+دارین چه غلطی میکنیننن... ولم کنین ...هیونگ بگو ولم کنن...ولم کنین عوضیااااا
جوری فریاد میکشید وزجه میزد انگار قراره همینجا ودرهمین لحظه آخرین نفساشو بکشه بدون اینکه باعشقاش خداحافظی کنه وبرای آخرین بار بهشون بگه چقدر دوسشون داره یعنی کوکی درنبودش گریه میکرد؟تهیونگ چی ؟بازم خودشو مقصر میدونست؟چشماشو محکم روی هم فشار داد که اشک مزاحم توی چشماش خالی شدن و بین موهاش گم شدن
جونگمین نفس عمیقی کشید،سمت جیمین حرکت کرد
*پیوند رحم بدون بیهوشی ممکنه درد زیادی داشته باشه امیدوارم بتونی تحمل کنی ...اگه زنده بمونی به زورم شده توروکنار خودم نگه میدارم ،و اگه مردی
بدون جونگمین همیشه عاشقت بود ،بخاطر عشقی که بهت داشت انقدر دیوونه شد
جیمین محکم دستاشو تکون داد
+نمیذارم همچین کاری باهام بکنی ...نمیذارممممم
باعلامت سربه دکتر فهموند کارشو شروع کنه
بافرو رفتن جسم تیزی توی گوشت شکمش جیغ بلندی کشید
+آخخخخخ....ولم کنین...هیونگ هق.‌.بگو ولم کنن هق...تهیونگگگگگگ....جونگ کوکا نجاتم بدین...هق‌..
دیگه نمیتونست دست روی دست بزاره تا جونگمین دستی دستی برادرش وبه کشتن بده ،لگد محکمی به در زدو وارد اتاق شد بی توجه به جونگمین سمت دکترا رفت واونارو به عقب هل داد نگاهی به شکم پاره شده جیمین وخون زیادی که روی ملحفه میریخت با استرس نگاهی به لوازم پزشکی توی سینی انداخت ،تا چشمش به آمپول بیهوشی افتاد بدون معطلی برداشتش وکنار شونه جیمین ایستاد، ومحتویات داخل سرنگ وبه گردنش تزریق کرد
جیمین با صورت عرق کرده وچشمای بیحال سمت شوگا برگشت ولبخند محوی زد
+آه...ش...شوگا هیونگ
دستشو روی چشمای جیمین گذاشت وبا لحن آروم وبمش گفت
#بخواب جیمین...هیونگ اینجاست
ودرست بعد اتمام حرفش بدن جیمین شل شد ودیگه تقلا نکرد
*چیه نکنه توهم عاشقشی؟
جونگمین بادرموندگی تمام گفت وهمونجا روی زمین نشست
*میبینی یونگی، منو نمیخواد حاضره بمیره اما پیشم نباشه به نظرت من لایق همچین تاوانی هستم؟
باقدمای تندشده سمت جونگمین رفت وهمراه فریاد بلندی مشت محکمشو توی صورت جونگمین فرود آوردکه همه افراد حاضرتوی اتاق هینی کشیدن ومتعجب به لبای پاره شده ی رئیسشون نگاه کردن ،یونگی یقه جونگمین وتوی دستاش گرفت دوباره دستشو بلندکردو مشت محکم دیگه توی صورتش کوبوند اما کی میدونست هر مشتی که به جونگمین میزد قلبش به درد میومد انگارکه خودش داره اون ضربات وتحمل میکنه
#خودخواهی وبزار کنار اینجوری میخوای دلشو به دست بیاری؟با کتک زدنش؟با تجاوز؟نه جونگمین هیچکس عاشق متجاوزگرش نمیشه به خودت بیا لعنتی به خودت بیا
حرفاشو با بی رحمی توی صورت جونگمین کوبید ونفس پرحرصی کشید ،اما باخندیدن جونگمین دوباره بدنش گر گرفت
*تموم شد؟(خنده)
دست یونگی وازدور گردنش بازکردو ازروی زمین بلندشد، که بابلند شدنش یونگیم صاف ایستاد
*قبل ازهرچیز میخوام اون پیوند کوفتی همین الان انجام بشه
باخشم غریدو دکترا بدون اتلاف وقت دوباره بالا سر جیمین حاضر شدن
نگاه تحقیر آمیزی به یونگی انداخت وتکخندی زد
*هر اتفاقی که امشب افتادو فراموش میکنم
دستشو روی سینه یونگی گذاشت وچندضربه بهش زد
*دیگه برای من شاخ وشونه نکش یونگ ،نمیخوام محافظ وظیفه شناسم وازدست بدم
ازقصد کلمه محافظ و به زبون آورد تا به یونگی بفهمونه چه جایگاهی داره ،دستاشو باعصبانیت مشت کردو به کف چوبی اتاق خیره شد وَلحظه ای بعد با بازوبسته شدن در فهمید جونگمین رفته ،رفته وبازم به قلبش ضربه زده هرچند انقدر ازعشق یک طرفش ضربه خورده بودکه ضربه های جدید حکم دست گرمی وبراش داشت،نیشخندی به جونگمین خیالی زدو زیر لب گفت
#وقتی با آگوست دی واقعی روبروبشی میفهمی درد یعنی چی جونگمین

"قربان رسیدیم...
بدون اینکه منتظر حرف دیگه از مرد بمونه ،از ماشین پیاده شدو تلو تلو خوران سمت خونه چوبی بزرگ دوطبقه راه افتاد .انقدر گریه کرده بودکه چشماش قرمز وخونی شده بودن وبهش هشدار میدادن اگه بازم گریه کنه برای همیشه بیناییشو ازدست میده
مشت محکم دیگه به در زد ،وقتی دربازشد فوری وارد خونه شدو یه راست وارد اتاق اون شخص شد
با وارد شدنش پسر ترسیده به جسم لرزونش نگاه کرد و وحشت زده روی تخت نشست
قبل اینکه پسر حرفی بزنه سمتش رفت وخودشو توی بغلش پرتاب کرد
*منو نخواست...هق‌...حالا چیکارکنم ؟گفتی همه چی درست میشه گفتی منو میپذیره اما اینطور نشد...هق...هوپیا بهم بگو دیگه باید چیکار کنم تا توی قلب لعنتیش جا بازکنم؟بهم بگو
جیهوپ با ناراحتی سرجونگمین وروی پاهاش گذاشت وزیر لب گفت
€توهم بالاخره طعم خوشبختی ومیچشی جونگمینا بهم اعتماد کن اون روز نزدیکه
پایان فلش بک






پارت 30
نگاه کنین چه رایتر مهربونی دارین سه روز پشت سرهم براتون آپ کرده وقتی توی کامنتا ازم درخواست میکنین دلم نمیاد ناراحتتون کنم برای همین میشینم مینویسم شاید اگه بازم مخم وبزنین توهمین هفته آپ کردم😅😅 وباید بگم انگشت شصتم به فاک رفت توپارتای آینده شاهد گذشته جونگمین ونجات جیهوپ خواهید بود😁😁
از این پارت لذت ببرین دوستون دارم  ❤❤

⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡

شیطان یافرشتهWhere stories live. Discover now