پارت 43

2.5K 404 89
                                    

+ببینین لطفا کنار مرغ بریون سس مخصوصشم بزارین هیونگم عاشقشه،توی سالاد زیتون نریزین ،زیادم ادویه به غذاها نزنین
"چشم ارباب جوان
جیمین دستی به پیشونی عرق کردش کشید
+هوفف خیلی استرس دارم
در همون حین دوجفت دست مردونه دوربدنش پیچید و اونو به خودش نزدیک کرد ،جیمین حتی با چشمای بسته هم میتونست بفهمه کی اونو توی بغلش گرفته
+ته ته
×خسته شدی
+نه ددی
سرشو توی گردن تهیونگ مخفی کرد،عطر نسکافه ایش  بدجوری بهش آرامش میداد
لبخندی به بیبی بوی توبغلش زد،جیمین یه جوجه اردک بغلی بود آرامشی که توی بغل کردنش بود توی هیچ چیز نبود
درسته جیمین همه ی آرامشی بودکه نیاز داشت وبهش رسید اما این حس خوب  خیلی طول نکشید وبا صدای کوک از بین رفت
_مامانننننننن

جیمین وتهیونگ شوکه بهم نگاه کردن و یکم بعد هردو  سمت پله ها دوییدن، تهیونگ پله هارو دوتا یکی بالا میرفت جیمینم آروم پشت سرش میومد بخاطر درد خفیفی که توی شکمش پیچیده بود نمیتونست مثل ته بدوعه
باشتاب زیاد درو باز کرد،هول شده به دور وبرش نگاه کرد هیچ خبری از کوک نبود اما در باز حموم نشون میداد اونجاست
+ته...چیشد؟
جیمین دستپاچه گفت ودستشو روی دیوار گذاشت ،چرا نفسش بالا نمیومد ؟سابقه نداشت اینجوری بشه
×الان میفهمیم
آروم سمت حموم حرکت کرد،دوباره اسم کوک وصدازد
×کوک؟صدامو میشنوی؟
_....
باتصور این موضوع که ممکنه کسی همراه کوک داخل حموم باشه وبهش آسیبی زده باشه چشماش درشت شد ،نگاهی به اطرافش انداخت تا چشمش به جاروبرقی دستی افتاد سمتش رفت وبعد برداشتنش دوباره سمت حموم رفت
جیمین گیج نگاهشو بین تهیونگ وحموم چرخوند، خواست قدمی به جلو برداره که یهو جونگ کوک مثل دیوونه ها از لابه لای بخار حموم بیرون اومدو روی تهیونگ افتاد
تمام خستگیش با دیدن صحنه ی روبروش از بین رفت ،نمیتونست بیشتر از این جلوی خندشو بگیره ،روی زمین ولو شد و با گرفتن شکمش زد زیر خنده
کوک عین بچه ها بینیشو بالا کشید ،به تهیونگ که زیرش داشت له میشد نگاه کرد
_تهیونگ (فین)بجای پشمام دیکمو بریدم نگاه
بعد دیکشو نزدیک صورت تهیونگ گرفت وتکونش داد
جیمین بیچاره که تازه داشت خودشو  کنترل میکرد تا نخنده دوباره تسلیم شدو زد زیر خنده
تهیونگ هوفی کشید ،دستشو از زیر باسن کوک بیرون آورد ودیکشو گرفت
_آییییی میسوزهههههه
×چته تو خوبه نکندیش
_نههههههه ببین داره خون میاد بچه هام دارن میمیرم عررر
×باور کن اگه یه بار دیگه عربده بکشی دیکمو میکنم تو حلقومت
اخمی کردو از روی تهیونگ بلندشدو به محض پیداکردن دورترین گوشه ی اتاق عین توله خرگوشا سمتش رفت و اونجا پناه گرفت و زانوهاشو بغل کرد

نیم نگاهی به جیمین انداخت ،خب چیزی نمونده بود تا از خنده غش کنه ،از روی زمین بلند شد نزدیک جیمین رفت و کمکش کرد بلندشه
×اول باید بچه ی خودم نجات بدم تا تخمای تو
+آی ته (خنده)دارم ...دارم خفه میشم
پوکر نگاش کرد
×کاملا مشخصه
سرشو خم کرد،وقتی ددی خرگوشیشو غمگین گوشه ی اتاق دید قیافه ی ناراحتی به خودش گرفت وسمتش رفت
متوجه نزدیک شدن جیمین به خودش شد دلش میخواست بیبیش لوسش کنه پس الکی ادای گریه کردن درآورد و ناله کرد
فک نمیکرد قضیه انقدر جدی باشه که کوک بخواد گریه کنه ،یه جورایی حس بدی بهش دست داد وخنده از روی لباش محو شد
کنار پاهاش زانو زدو صورتشو توی دستاش گرفت
+کوکی؟حالت خوبه ؟اینقدر درد داره که داری گریه میکنی؟
کوک بی صدا دوباره سرشو روی زانوهاش گذاشت وسکسکه وار تکون خورد ،قلب جیمین عین گنجشک میزد ونمیتونست راست واز دروغ تشخیص بده
اشک تو چشمای عسلیش جمع شد ،بدون اینکه کنترلی روی بدنش داشته باشه خودشو توی بغل کوک انداخت کرد زیر گریه
+هق...انقدر درد داره؟ببخشید بهت خندیدم...هق...باید باید ببریمت بیمارستان
کوک شوکه دست از نقش بازی کردن برداشت ،خوشبختانه تهیونگ رفته بود جعبه ی کمکای اولیشو بیاره وگرنه از دیک دارش میزد البته هنوزم احتمال انجام این اتفاق 90٪بود چون جیمین دست از گریه کردن بر نمیداشت
خودشو روی زمین جلو کشیدو جیمین وتوی بغلش گرفت ،سعی کرد با تکون دادنش آرومش کنه آخه از کی انقدر احساساتی شده بود ؟؟
_هیششش گوه خوردم میشنوی؟گوه توروخدا گریه نکن بیبی من طاقت اشکای مرواریدتو ندارم، قلبم درد میگیره وقتی داری اینجوری گریه میکنی ببین ...من هیچیم نیست باشه؟؟داشتم شوخی میکردم فقط یه خراش کوچیکه
جیمین بینی قرمزشدشو بالا کشید، بعد پاک کردن اشکاش به صورت نگران کوک نگاه کرد
+راست میگی؟
کوک دست راستشو بالا آورد واونو روی قلبش گذاشت
_قسم میخورم
اما لعنتی اون دست...چرا خونی بود؟؟جیمین با چشمای درشت شده به دست خونی کوک نگاه کرد زبونش بند اومده بود
+د...د...دستت خونیه؟؟
اخم ظریفی بین ابروهاش نشست ،دستشو جلوی صورتش گرفت وقتی خون روی انگشتاشو دید خودشم وحشت کرد ولی بیشتر از اون جیمین وحشت کرده بود
_یعنی یعنی عمه شدمممممم؟؟؟
+جیغغغغع تهیونگگگگگ

شیطان یافرشتهWhere stories live. Discover now