پارت 16

4K 504 71
                                    

همراه جیمینی که گریه میکرد فوری وارد عمارت تهیونگ شد ،صدای دادو بیداد افرادو همهمه خدمتکارا ازهمون فاصله براحتی شنیده میشد
_برین کنار

کوک:

همشون با دادم از درفاصله گرفتن مثل دیوونه ها شده بودم ،هر ضربه ای که به در میزدم ازدرد دلم دادمیکشیدم انقدر به درلگدزدم تا اینکه بالاخره اون لعنتی بازشد ،دیدمش یخ زدم سردم شد حس میکنم مردم مگه یه آدم چندبارمیمیره ؟تهیونگ بین انبوهی خون بادفتر توی دستش بی جون روی کاشی سرد افتاده بود هیچ تکونی نمیخورد حتی...حتی قفسه سینش نوشته ای از اکسیژنی که اونو به حرکت دربیاره نمیداد
×ت...تتهیونگ
بدو خودمو کنارش رسوندم وجسم غرق درخونشو تو بغلم گرفتم صدای جیغ خدمتکارا باعث میشد بیشتر توی خلسه وگنگی فروبرم اینا...همش تقصیر منه
+کوک ...هق
صداهای دورو برم ونمیشنیدم تمام تمرکزم روی صورت سردو سفیدش بود که هنوزم از اشک خیس بود، انقدر عذاب میکشیدی؟انقدر درد داشت؟انقدر که دست به این کار مسخره زدی؟
+بلندشو داره میمیره چرا نشستی هااااا
با داد جیمین بهم شوک وارد شدو باعث شد مغز بی مصرف به کاربیفته سریع زیر زانو پشت کمرشو گرفتم وبلندش کردم ...عجیبه حتی زدنشم نسبت به همیشه کمتر شده بود
به جیمین نگاه کردم فوری از اتاق خارج شدم نه من نمیزارم تنهامون بزاری نمیزارم میفهمی؟ببخش که خودخواه بودم ببخش که فراموشت کردم منو ببخش عزیزم

تمام راهی که تا بیمارستان مثل آدمای مجنون رانندگی میکردم جیمین روی صندلی های عقب سرتهیونگ وروی پاهاش گذاشته بودو زمزمه های نامفهومی میکرد که نمیدونستم چی میگه
+مواظب باش !!!!
(بوققققققققق)
آه لعنتی فقط یکم مونده بود هرسه تا مون زیرکامیون له شیم کوک آروم باش اون زندست تومیتونی نجاتش بدی

بالاخره بعدکلی استرس درست جلوی در بیمارستان پارک کردم مردم با دیدن لباسای خونیم درگوش هم پچ پچ میکردن میدونی چیه ؟هیچ اهمیت فاکی بهشون نمیدم من فقط میخوام توله ببرم زنده بمونه وخوب بشه همین
تهیونگ ودوباره بغل کردم سریع وارد بیمارستان شدم
نباید اینجا کسی صورت تهیونگ ومیدید بخاطر همین سرشو روی سینم گذاشتم تا کسی چهرشونبینه
چندتا پرستار سمتم اومدن خواستن ازم بگیرنش ولی من محکم جسم سردشو بغل کردم
_خودم میارمش ...فقط راه ونشونم بدین

تهیونگ وروی بلانکارد گذاشتم همراه پرستارا توی بردنش همراهی میکردم ،جلوی در اتاق آیسیو یکیشون مانع وارد شدنم شد
"لطفا بیرون منتظربمونین
با عصبانیت دستشو پس بزنم همینکه مثل بزدلا تا الان تنهاش گذاشتم برای هفت پشتم بسه دیگه نمیزارم عشقم ازم جدا بشه
_بروکنار من باید کنارش باشم
چند نفردیگه هم بهش اضافه شدن تا جلومو بگیرن البته که هیچکدومشون حریفم نشدن به جز انگشتای کوچیک و گرمی که بازومو بغل کرد اون آرامش لعنتی
+کوک بزار کارشونو بکنن
توچشماش نگاه کردم ،اونم مثل من غمگین بود ولی چرا؟اون که الان باید از وضعیت تهیونگ خوشحال باشه پس چرا انقدر ناراحته؟آره مثل اینکه یادم رفت جیمین یه فرشتس من این موضوع روفراموش کرده بودم
_باشه
+خوبه بیا اینجا بشینیم
دستمو کشید مثل بچه هایی شده بودم که دست مادرشونو میگرفتن تا گم نشن من وروی صندلی نشوند خودشم نشست کنارم با دستای لطیفش بازومو نوازش کرد
+آروم باش طوری نیست اگه بخوای میتونی گریه کنی
انگار منتظرهمین حرف بودم تا توی گودی گردنش گریه کنم
_همش...هق...تقصیرمنه جیمین...من...من لعنتی تنهاش گذاشتم نامه هاشو...هق‌‌‌...بدون اینکه بخونم دورانداختم...حتی هق...یه بارم تواین شیش ماه نپرسیدم مردست یا زنده ...هق...من باعث نابودیشم
دستشو لای موهام فروبردو نوازششون کرد خوبه که حداقل جیمین و تواین شرایط کنار خودم دارم اگه اونم نداشتم تا الان ازپا درمیومدم
با لحن آرومی کنارگوشم لب زد
+هممون مقصریم هیچ کدوممون توی اتفاقای گذشته یا حال بی تقصیرنیستیم کوک ...لازم نیست همشو خودت گردن بگیری
سرمو به دوطرف تکون دادم
_من میدونستم بیچاره ولی...هق...هیچوقت تلاشی برای درمانش نکردم حتی ‌...هق...حتی موقعی که باذوق بهم گفت میخواد درمان بشه...هق...خیلی سرد باهاش رفتار کردم طوریکه انگار برام مهم نیست...هق...جیمین قلبم دردمیکنه خیلی دردمیکنه انگار یکی داره با سیخ آهنی سوراخش میکنه...اگه چیزیش بشه ...هق...اگه
لبموگزیدمو سرمو تودستام گرفت
_هیچوقت ...هق ...هیچوقت نمیتونم خودمو ببخشم
اینبار اشکام روی زمین میریخت و کف زمین وخیس میکرد چطورمیتونستم آروم باشم وقتی عزیزترین کسم داره توی اون اتاق لعنتی با مرگ دست و پنجه نرم میکنه؟
نفس عمیقی کشیدمو چشمامو بستم سرمو به پشتی صندلی تکیه دادم
_تنهاچیزی که الان میخوام اینه که اون زنده بمونه باید به اندازه ای که بهش بی محلی کردم واحساساتشو نادیده گرفتم براش جبران کنم اون ...هق...خیلی تنهابود

شیطان یافرشتهWhere stories live. Discover now