پارت 33

2.4K 378 100
                                    

اسپین آف جونگمین :

فلش بک :
جونگمین 4ساله
دست مادرشو محکمتر فشرد، از روبروشدن با آدمای جدید میترسید همیشه میترسید چون هرکسی که به تازگی باهاش آشنا میشد باهاش رفتار بدی داشت این موضوع برای قلب کوچولوش زیادی بود
*اوما...اوندا چیه؟
(جونگمین چون تنها بود هیچکس باهاش دوست نمیشد با زبون اشاره خاص خودش صحبت میکرد اینجا یکم بچگونه داره بامامانش صحبت میکنه)
^چیز خوبی نیست
پسربچه که حالا ترس تموم وجود کوچیکشو دربرگرفته بود به دامن زن چنگ انداخت وبالحن ملتمسی گفت
*بیا بلیم اوما نرو اوندا
زن بی توجه به حرف جونگمین محکم ازمچ دستش گرفت وبعد بازشدن دروازه های بزرگ عمارت وارد اون مکان نفرین شده شد

^وقتی رفتیم اونجا هیچی نگو باشه؟
زیر لب باصدای ضعیفی باشه ای گفت ولی زن شنید و وقتی در اصلی باز شد هردو وارد خونه شدن
ازدید پسربچه عمارت هیچی از زیبایی کم نداشت همه جا برق میزد وهمه ساکنین خونه برخلاف چهره های عصبانی وزشتشون لباسای فاخری تنشون بود

&چهوآ اون بچه دیگه کیه ؟
جونگمین وقتی فهمید منظور اونا به خودشه سریع پشت پای مادرش قایم شدو ازگوشه بهشون خیره شد
زن ازگوشه لباس جونگمین گرفت واونو جلوی خودش آورد حالا همه نگاهای خیرشونو به پسر دوخته بودن ومنتظر توضیحی از جانب دختر این عمارت بودن
برادر چهوآ با خشم ازجاش بلندشدو روبه پدرش و برقیه خواهراوبرادراش گفت
●این همون بچه ی حرومزادست که بخاطرش کل خاندانمون انگشت نمای دیگران شد
جونگمین دستشو روی قلبش گذاشت ،این گنجشک تند میزد ازون مرد بدجنس میترسید
پدر چهوآ تک خندی زدو چندبار عصاشو روی زمین کوبید وهمه ساکت شدن
&فک نکنم نیاز به توضیحی بیشتری داشته باشم خب چهوآ به من بگو بعد بدنام کردن خانوادمون با این توله سگ اومدی اینجا که به چی برسی؟
چهوآ نیم نگاهی به جونگمین انداخت راحت میشد اون قطرات اشک وتوی چشمای پاک وبی نقصش دید کاش میتونست دوسش داشته باشه اما نمیخواست ونمیتونست به پسریکه ازیه رابطه اجباری بوجود اومده عشق بورزه
^شاید به نظر مسخره بیاد ولی من میخوام دوباره کنار خانوادم باشم هیچ اهمیتی نداره بدونم راجبم چی فکر میکنین من هیچوقت خواهان این رابطه با اون عوضی شیطان صفت نبودم این بچه برام مهم نیست پسرمه ،میتونه اینجا کار کنه به عنوان خدمتکار شما آزادین هرکاری دوست دارین باهاش انجام بدین
●هرکاری؟
کیم یوهیول (پدرتهیونگ)با نیشخند گفت سرتاپای پسرکوچیکترو بررسی کرد
&بسیار خب به پیشنهادت فک میکنم خوشحالم برگشتی خونه اونجا جای تو نبود اون روانی مریض وهم پیدامیکنم نگرانش نباش
جونگمین با چشمای خیس از اشکش گوشه لباس زن وتودستاش گرفت
*اوما اینکال ونکن ...هق...دیگه اذیتت نمیکنم ...من نمیخوام اینجا باسم...هق...
●پسره ی نمک نشناس چطور میتونی انقدر بی لیاقت باشی ؟
جونگمین بی توجه به لحن عصبانی دایی سنگدلش بیشتر التماس کرد ولی درآخر باکشیده شدن پارچه لباس از زیر دستاش وبالا رفتن مادرش از پله های عمارت همه چی براش تموم شد ،این شروع بدبختیا و سختی های پسر بچه 4ساله بود

شیطان یافرشتهWhere stories live. Discover now