پارت34

2.5K 405 94
                                    

*هی جیمین کجا قایم شدی؟
دستشو جلوی لبای خندونش گذاشت ،نمیخواست جایی که باهزار زحمت برای پنهان شدن پیداکرده به این زودی لوبره
دستی به موهاش کشیدو اونو به عقب فرستاد ،وچشمی از بادیگاردا خواست جای پسرک شیطون ولو بدن
وقتی دیگه صدایی از جونگمین نشنید ،آروم خودشو کج کردواز پشت درختچه خواست موقعیت جونگمین وبسنجه ولی ندیدنش باعث شد بیشتر متعجب شه
+عع به این زودی خسته شد؟هوفف ازاولم معلوم بود برا این بازیا پیر به نظر میرسه
باخیال اینکه جونگمین وسط بازیشون جا زده خندون از پشت درختچه بیرون رفت که یهو دوتا دست اونو ازپشت توی بغلش گرفت ومحکم به خودش فشرد
*به کی میگی پیر جوجه ها؟که من پیرم آره؟نشونت میدم
جیمین باخنده حرفشو دوباره تکرار کرد
+تو پیری هیونگ پیرررررر(خنده)
دستشو دوطرف صورت جیمین گذاشت ،معمولا الان باید بابت هیونگ خطاب شدنش جیمین وتنبیه میکرد
اما آرامشی که از این کلمه گرفت باعث شد لبخندی بزنه ،درسته جونگمین حالا آرامش داشت
جیمین گرچه حافظشو ازدست داده بود ولی این جیمین جدیدو دوست داشت ،چون اونم دوسش داشت نه به عنوان برادر بلکه به عنوان کسی که قراره فردا باهاش ازدواج کنه
+میخوای ببوسیم؟
حرف جیمین اونو از رویای بلندش بیرون کشید، وفهمید خیلی وقته به لبای سرخ ودرشت پسرکش خیره شده
آروم سرشو پایین برد، بالحن بمی گفت
*دوست داری ببوسمت؟
خجالت زده ارتباط چشمیشو با جونگمین قطع کرد
+اهم ...کی گفته اصلنم دلم نمیخواد
*دروغگوی خوبی نیستی جیمین
نیشخندی زدو فاصله بین لباشونو به صفر رسوند ،جیمین آروم باهاش همراهی میکردو مک کوتاهی به لب پایینش میزد
بین بوسشون لبخندی زد ،اینبار جیمین بامیل خودش تن به این کار داده بود .نه به اجبار نه به زور اون لبای درشت وسرخ که سعی میکرد کل حجم لباشو توی دهنش جا بده زیادی صحنه ی زیبا وجذابی براش بوجود آورده بود ،وجونگمین بازم به این واقعیت پی برد که بیشتر از هر زمانی عاشق جیمینه

"بسیار خب من اونارو کنار محل موردنظر میبینم دستور چیه قربان؟
بیسیمشو بالا آورد ،بعد زدن دکمه اتصال اون و نزدیک صورتش برد
×منتظر بمونین وقتی تیر اندازی شد بهشون حمله کنین
"اطاعت میشه
کوک نزدیک تهیونگ رفت واز موقعیت جدید براش گفت
_پشت باغ زیاد نیرو نداره منو تو میتونیم موقع حمله از پشت باغ بریم سمت جیمین واونو بیاریم
تهیونگ هومی زیر لب گفت وبا ناخونش کناره ی بیسیم تراشید
×یکم ‌‌‌ دلشوره دارم
_هی همه چی خوب پیش میره اوکی؟خوب گوشاتو بازکن کیم وی اگه بخوای جابزنی میکشمت
کوک گفت وانگشتشو تهدیدوار جلوی چشمای تهیونگ تکون داد
خیره به انگشتای کوک پوزخندی زدو یهویی انگشتشو توی دهنش برد ،بعداینکه چندبار مکیدش درآخر زبونشو روی انگشت کوک کشیدو با همون لبخند عقب کشید وکوک شوک شده رو با انگشت رو هواش تنها گذاشت

+واوو این گلا همشون وحشین؟
بالحن هیجان زده ای گفت ومنتظر بهش نگاه کرد
*اهوم همشون وحشین خودم پرورششون دادم
دهن جیمین به حالت ○درومد ونگاه تحسین بر انگیزی به گلا انداخت
+بهت نمیاد اهل گل وگیاه باشی
*نیستم
باتعجب نگاهشو ازگلا گرفت وسمت جونگمین ب گشت که حالا مثل خودش رو بروی گلا به حالت دوزانو ایستاده بود
*پرورششون دادم چون تو دوسشون داری
لبخندی تحویل مرد روبروش داد، شاید چیزی از گذشته یادش نمیومد ولی رفتار جونگمین باعث میشد قلب کوچولوش گرم بشه ونامنظم بتپه اما هنوز یه چیز براش مبهم بود
چرا وقتی بهوش اومد جونگمین ازش مدام عذرخواهی میکردو یونگی .دستیار ودست راست جونگمین جوری وانمود میکرد انگار باعث فراموشی الانش جونگمینه ؟
هرچقدرم خورشو متقاعد میکرد که ممکنه ایناهمش یه اتفاق تصادفی باشه ولی ذهن پر مشغلش این موضوع رونقض میکرد
هردو برادر کنارهم به گلای زیبای روبروشون خیره بودن که یهو صدای فریاد و شلیک متعدد گلوله توی فضا پیچید
جیمین ترسیده ازجاش بلندشدو نگاهی به اطرافش انداخت
+اینجا‌...چه خبر شده؟
جونگمین بدون معطلی از پشت کمرش کلت سیاهشو بیرون کشید بعدم سمت جیمین فریاد زد
*جیمین بروتو خونهههه
+چی؟من تنهات نمیزارم جونگمین اینجا چه خبره؟
ملتمس کلافه دست جیمین وتوی دستاش گرفت وبه چشمای بهت زدش نگاه کرد
*خوب گوش کن یه عده آدم هستن که میخوان تورو ازم بگیرن اونا دشمنمونن اگه دستشون بهت برسه نمیدونم چه بلایی سرت میارن پس به حرفم گوش کن و...آخخخخ
همون لحظه تیری به کتف سمت راستش خوردو جیمین وازهمیشه نگران تر کرد
دستشو روی کتف جونگمین گذاشت تا جلوی خونریزیو بگیره
+هیونگ داره....داره خون میاد باید از اینجا ببرمت ب...
قبل اینکه جیمین حرفشو کامل کنه جونگمین دستشو از دست جیمین بیرون کشیدو بهش غرید
*جیمین گفتم برو حرف حالیت نمیشه ؟گمشووووبرو تو خونه تا اینجارو پاک سازی نکردم بیرون نیا
+اما...
*حالاااااا
با داد آخر جونگمین بی معطلی شروع به دویدن کرد وچشماشو روی هم فشارداد اتفاقی که برای هیونگش نیفتاد مگه نه؟اون قوی بود امکان نداشت بلایی سرش بیاد اما نمیتونست نگران نباشه
سمت در اصلی عمارت راه افتاد ،پاشو روی پله ی اول نذاشته بود که یکی از پشت اونو توی بغلش گرفت
از ترس زبونش بند اومده بود ،نمیدونست حالا باید چیکار کنه به علاوه هیچ نگهبان یا محافظی کنار در اصلی نبود همشون رفته بودن سمت جونگمین تا توی درگیری بهش ملحق بشن
×جیمین آروم باش منم
جیمین بی توجه به صدای تهیونگ تو بغلش دست وپا زد
+ولم کن...تو کی هستی ...ازجونم‌ چی میخوای ؟اصلا منو کجا میبری من باهات هیچ جا نمیامممم
تهیونگ شوکه برگشت وبه صورت جیمین نگاه کرد،جیمین تواین وضعیت شوخیش گرفته بود ؟
×جیمین چی داری میگی منم تهیونگ، کوک اونور منتظرمونه باید فرارکنیم
وبه دنباله حرفش دست جیمین وکشید و دنبال خودش پشت عمارت برد
تهیونگ چشماشو ریز کرد ،کوک گفته بود قراره اون طرف پل وابسته وهنوز....آه بالاخره اومد
کوک از پنجره ماشین سرشو بیرون آورد وداد زد
_زود باشین وقت زیادی نداریم
تهیونگ بی خبر ازهمه جا بازم به کشیدن دست جیمین ادامه داد تا سوار ماشینش کنه اما ...با فرورفتن شی تیزی به پهلوش ناله دردناکی سر دادو دستشو رها کرد
جیمین آب دهنشو ترسیده قورت دادو به چاقوی خوکی توی دستاش نگاه کرد،همون چاقویی که هیونگش بهش داده بود تا ازخودش محافظت کنه
طبیعتا حالا باید احساس خوبی داشت که از دست اون شخص ناشناس رها شده ولی .چرا دیدن دردکشیدنش برای خودشم دردناک بود ؟به حدی که حس میکرد اون چاقو توی پهلوی خودش فرو رفته
_تهیونگگگگگگگگگگ
کوک با ناباوری فریاد زدو سمت تهیونگ دوید
تهیونگ باوجود درد طاقت فرسایی که داشت به حالت نشسته دراومدو گیج از اتفاق پیش رو افتاده به جیمین نگاه کرد
×چ...چرا؟ج...جیمین چرا اینکارو کردی؟
_تهیونگگگگ خدای من
جیمین با استرس چاقوی خونی توی دستش وروی زمین پرت کرد و خیره به چشمای تهیونگ گفت
+من متاسفم که حافظم وازدست دادم
با لحن بغض آلودی گفت وبی توجه به چهره ی شوکه شده ی تهیونگ سمت عمارت دویید





پارت 34
هر سوالی دارین از من یا داستان میتونین بپرسین فقط راجب پایان داستان برای شخصیتا نپرسین چون اسپویل میشه
انتقاد یا پیشنهادی راجب این بنده حقیر دارین😅😅شنوندم
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡

شیطان یافرشتهOnde histórias criam vida. Descubra agora