پارت آخر

3.6K 494 133
                                    

انتظار ،شاید حتی بیشتر ازاون چیزی که فکرش وبکنین سخت تر باشه مخصوصا برای کسی که عاشقشی همونکه طاقت دیدن دردکشیدنش و نداری . مثل تهیونگ و کوک که منتظر کوچیکترین خبری از اون اتاق لعنتی بودن !بلکه فرشته کوچولوشون واز بین تمام غم وغصه هاو نگرانی هاشون رد بشه وپاشو از اتاق بیرون بزاره
*جئون فاکینگ جونگ کوک دارم بهت اخطار میدم
فقط یه بار دیگه ...اگه فقط یه بار دیگه دست فاکیت بیاد سمت انگشتام همینجا لختت میکنم بعدم به فاکت میدم دیگه خود دانی
_هیونگ من الان استرس دارم میشه انقدر فاک فاک نکنی؟
*زهر مار فک نکنم یادم رفته چند ماه پیش انگشتای بیبیمو به گا دادی میدونی چقدر خرج ترمیمش شد ؟
_برای یه تاجر الماس فک نکنم همچین پول زیادی بوده باشه درضمن اون قبل اینکه دوست پسر جنابعالی باشه دوستم بود
جونگمین حرصی تکخندی زدو موهاشو عقب فرستاد
*وقتی باهم میرفتیم حموم اونم تو بچگی تو تو کونم بودی ؟
_ببین جونگمین من...
×میشه تمومش کنین؟من دارم از استرس سکته میکنم بعد شما دوتا عین دوتا بچه افتادین به جون هم ؟اصلا میفهمین تو چه وضعیتی هستیم؟8ساعت گذشته هنوز خبری از جیمین یا بچه نیست میشه الان رو این موضوع تمرکز کنین ؟
جونگمین وکوک چشم غره ای نصار هم کردن وبه پشتی صندلی تکیه دادن، درحال حاضر حق با تهیونگ بود وکوک مطمئن بود اگه تا چند دقیقه ی دیگه خبری از جیمین عزیزش نشه در اتاق عمل واز جا میکنه

به یه دیقه نرسید که در باز شدو چهره ی دکتر مشخص شد ‌. تهکوک وجونگمین تقریبا به طرفش حمله ور شدن ودکتر بیچاره از ترس چند قدم عقب تر رفت
"آ...آروم باشین آقایون حال هر سه تا شون خوبه
شوکه چند بار پلک زدن
*×_هرسه تااااااا
دکتر انگشتشو به معنای سکوت بالا آورد
"لطفا آروم باشین ،بله ایشون دوقلو باردار بودن حتما تو سونوگرافی چیزی نشون داده نشده چون بچه ها تویه کیسه بودن همینطور زایمان پر خطری بود خوشبختانه جون همسرو بچه هاتون خوبه و تبریک میگم شما دوتا پسر خوشگل دارین
تهیونگ دستشو روی دهنش گذاشت تا از شدت خوشحالی فریاد نزنه جونگ کوکم پشت به دیوار آروم روی زمین نشست و سرشو تو دستاش گرفت
جونگمین بدون اینکه توجهی به اون دوتا بکنه با گفتن میرم هوا بخورم اونجا رو ترک کرد
اونا حق داشتن شوکه بشن ،تمام این چند ماه درگیر خرید سیمسمونی برای بچشون بودن بدون اینکه بفهمم اونا دوقلو هستن باید میفهمیدن چرا شکم جیمین انقدر قلمبه شده بود .با همه ی اینا نمیتونستن ذوق و خوشحالی وصف نشدنیشون و انکار کنن
جیمین فرشتشون ،دوتا فرشته ی دیگه بهشون داده بود چی از این بهتر ؟مطمئن خودشم وقتی بهوش اومد با دیدن یه پسر دیگه کنار خودش شوکه میشد
اما جفتشون خوب میدونستن که چقدر بیبی بویشون خوشحال میشه وتا چند روز از خوشحالی گریه میکنه
کوک دست لرزونشو وارد جیب کتش کردو موبایلشو بیرون آورد
روی این جیهوپ کلیک کردو بعد چند بوق صداش توی گوشش پیچید
€جونگ کوکا تبریک میگم ...
نداشت جیهوپ ادامه بده و وسط حرفش پرید
_بیا زود از همون سیمسمونی که گرفتیم کپیشو بگیر فهمیدی ؟
€ب...باشه ولی چرا ؟
_چون بچه ها دوقلوعن

شیطان یافرشتهWhere stories live. Discover now