پارت4

3.8K 501 67
                                    

پرونده روتودستم گرفتم وبا اخم مشغول ورق زدنش شدم بازم یه روانی دیگه،یه قاتل سریالی فاکی آه دلم میخواد همه قانونارو دور بزنم وخیلی شیک لهشون کنم
_خب ازش بازجویی کردین
جانگ باناراحتی سرشو تکون داد
€نه هرکاری میکنیم حرف نمیزنه حتی چندبارکتکش زدیم ولی میخندید
تمرکزم وگذاشتم روجمله آخر حرفش، یه قاتل سریالی دیوونه که فقط زانو دخترای جوونو میکشه وازدردکشیدن نمیترسه هوم !اوکی کارخودمه
به جانگ نگاه کردم و پروندرو روسینش گذاشتم
_خوبه ازش بازجویی میکنم
€ولی..
_نشنیدی چی گفتم؟
چشمی گفت و به چندنفرگفت اتاق بازجویی و آماده کنن میدونم باهاش چیکارکنم
شخص سوم:
کوک دورمرد چرخی زدو نوچ نوچی کرد
_به قیافت نمیاد اینکاره باشی
سرشو بالا آوردو بانیشخندبه کوک نگاه کرد، به نظرمرد کوک هم یکی بود مثل قبلیا، پس راحت میتونست بپیچونتش اما از نظرکوک این قاتل چندش روبروش یه مورد خاص اما ساده بود خب با سابقه ای که کوک داشت این جورافرادو به خوبی میشناخت پس میتونست مثل همیشه ازدسشون بر بیاد
دستاشو رومیزفلزی کوبیدونیم نگاه جدی به پلیسای پشت پنجره شیشه ای انداخت ،بانگاه کوک اونا ترسیده ازپنجره فاصله گرفتن و سرگرم کاراشون شدن
دوباره نگاهشو به مرد داد، چاقوی جیبیشو بیرون آوردوجلوی چشمای مرد تکون داد
_میخوای شکنجت کنم؟
بابیخیالی سرشو به صندلی فلزی تکیه داد حتی روحشم خبرنداشت فرمانده روبروش چه نقشه ای براش داره پس طبق معمول زد زیرخنده تا کوک وعصبانی کنه اونوقت چی نصیبش میشد؟چیزی که انتظارشو میکشید ،هرلحظه، هرزمان وهرکجا
آره درد...

"هرچقدربخوای میتونی بهم دردبدی من ازش نمیترسم آقاپلیسه(قهقه)
_پس اگه نمیترسی فک کنم ازش لذت میبری درسته مازوخیسمی ؟
کم کم خندش محو شدو بانگاه متعجب به کوک نگاه کرد اصلا فکرنمیکرد مرد جوون انقدرباتجربه عمل کنه
_پس حدسم درست بود فک کنم میدونم چطورازت حرف بکشم بادردندادن
کوک خندیدو چاقورو روی دستای خودش گذاشت همینطورکه باپوزخند به صورت آشفته مردنگاه میکرد خط قرمزرنگی روی دستش کشید، با این کارش مرد روبروش آب دهنشو صدا دار قورت دادوبادستای دستبند زدش عرق سردروی پیشونیش وپاک کرد
"من...تتسلیم نمی...
حرفش تموم نشده بود که کوک با زبون روی زخم خودش میکشیدو طوری که انگار لذت میبره اون مایع قرمز رنگ ومیخورد
دیگه نتونست تحمل کنه دستای لرزونشو روی میز گذاشت وبا التماس گفت
"لطفا...تن...تنم درد میکنه یکم روتنم نقاشی کن...خواهش میکنم
با گرفتن نقشش لبخندی زد
_اول بگو کجان
اول یکم مکث کرد اما اون درد لعنتی داشت میکشتش، دردحاصل ازبس دردی پس دهن بازکردو شروع به افشاگری کرد
"توی ...ا...انباری شماره207گانگنام، محله پیونگسان
ازجاش بلندشدو دستشو رو شونه مرد گذاشت
_من کیم
"شما...فرمانده هستین قربان
_خوبه

چاقوشو توجیبش برگردوندو سمت در رفت موقع خروج صدای لرزون مردو شنید
"...پس...من چی؟...من همه چیزوبهتون گفتم ‌‌.‌..
تکخندی زدو دستشو رودستگیره درگذاشت
_تنهادردی که قراره ازش لذت ببری سفتی طناب دار دورگردنته آخرین لذت عمرت (نیشخند)
با بی رحمی حرفاشو گفت واز اتاق بازجویی بیرون اومد ،بعدازدادن برگه گزارش به جانگ از اداره بیرون زد ،بایادآوری پسرک توخونش لبخند محوی زد حداقل تامدت زمانی که مهمونش بود بایدبراش امکانات فراهم میکرد،بعداز پارک کردن جلوی فروشگاه بزرگ ازماشین پیاده شدو سمتش حرکت کرد

شیطان یافرشتهDonde viven las historias. Descúbrelo ahora