پارت11

3.8K 555 186
                                    

تهیونگ با اخم وحشتناکی به دست باند پیچی شده ی کوک نگاه کرد
×مگه نگفتم حق نداری آسیب ببینی
کوک لبخندی به عشق عصبانیش زدو بعدازبستن باند سمت تهیونگ رفت
_منکه ازقصدآسیب ندیدم ،ازکجامیدونستم قراره گلوله بخورم؟
جفت چشماش با حرف کوک درشت شد، کدوم که فهمید چه گندی زده سریع تهیونگ وبغل کرد
_باشه باشه اشتباه کردم بهت دروغ گفتم
بعد ازچند دقیقه کوک وازبغلش درآورد ونگاه کلی به بدنش انداخت
×بزار ببینم دیگه چیاروازم مخفی کردی
دستشو زیر پیرهن کوک بردو سیکس پکاشو لمس کرد در همون حین پوزخند مرموزی زد
×میبینم اینا هنوز سرجاشن
آب دهنشو صدا دار قورت داد وقتی دست تهیونگ رو پایین تنش نشست
×اینم هنوز همینجاست
+ه...هیونگ
دست تهیونگ و ازروی پایین تنش برداشت وبی توجه به گونه های سرخ شدش بالبخند دلنشینی سمت جیمین رفت وبغلش کرد
_چطوری بیبی دلم برات تنگ شده بود
با بغض ناشی ازدردی که داشت نفس عمیقی کشید البته که این حرکت ازچشمای کوک دور نموند
صورت رنگ پریدشو باپشت دست نوازش کردو موهاشو بهم ریخت
_چرا انقدر رنگت پریدست جیم؟اتفاقی افتاده؟
این سوال وازقصد پرسید تا بفهمه درنبودش چیا به جیمین گذشته به نظرش یه چیزایی اینجا درست نبود
توهمین دوروزی که نبود این بچه خیلی لاغرشده بود
لباشو روی هم فشار دادو نفس عمیق دیگه ای کشید تا صداش نلرزه
+من...را...راستش‌...
×من یادم رفت بگم جیمین ازپله ها افتاده
از همون لحظه ای که کوک باجیمین حرف میزدو بغلش میکرد حس عجیبی بهش دست داده بود اون معمولا هروقت جیمین ونزدیکای کوک میدید عصبانی میشد ولی اینبار نه تنها عصبانی نشد بلکه یه حس خوبی داشت که علتشو نمیفهمید نمیخواستم بفهمه اون هنوزم منتظرفرصتای دیگه ای بود تا بتونه جیمین وشکنجه کنه
ترسیده دستای جیمین وتودستش گرفت ونگاه نگرانشو دوتا تک اعضای صورتش چرخوند
_چرا بهم نگفتی ازپله ها افتادی ها؟چیزیت که نشد
تهیونگ چشمی بالا انداخت وناله کنان سمتشون رفت و دستشو دور گردن جیمین انداخت
×این حجم ازنگرانیات واقعا بی مورده فرمانده دست شکسته، یه جور میگی انگار ترکش خورده دوتا پله بوده دیگه(چاقو فروکردن توکون دیگران دوتا پِلَس😐)
با دست موهای بلندشو عقب دادو آخی کشید
_شاید حق باتوعه اوه راستی
ذوق زده گفت توجه هردو رو به خودش جلب کرد
_نظرتون چیه بریم رستوران؟خودمون سه تایی
هیجان کوچیکی به جون قلب کوچیکش افتاد اما این خوشحالی وهیجان باحرف تهیونگ به غم تبدیل شد
×فک نکنم بتونه بیاد نگاش کن حالش خوب نیست بیا امروزو دوتایی باهم بریم عوضش یه چیزی که دوست داره براش میخریم
کوک اخمی کردو سرشو به معنی مخالفت تکون داد
_نه اتفاقا اگه همراه مابیاد بیرون حال وهواش عوض میشه نظرخودت چیه جیمین ؟
آروم سرشو بالا آورد وبه کوک نگاه کرد چراهروقت میخواست مخالفت کنه این لبخند خرگوشی مانعش میشد؟
لبهای چفت شدشو ازهم فاصله دادو آروم طوریکه به گوش کوک برسه لب زد
+ق...قبوله
_پس اوکیه برم لباسمو عوض کنم زود بیام درضمن جیمین برات یه هودی خریدم اگه دوست داری اونو بپوش
این وگفت و باقدمای تند ازپله ها بالارفت
قبل اینکه جیمین بده بازوشو کشیدو توصورتش خم شد
×ازکی تاحالا توتصمیم میگیری ها؟نظرت چیه سری بعدی زبونتو ازته کوتاه کنم ؟
باشجاعتی که نمیدونست ازکجاپیداشده بازوشو ازدست تهیونگ بیرون کشیدو اخمی کرد که باعث بالا پریدن ابروهای تهیونگ شد
+تهیونگ شی اگه به تهدیدکردناو اذیت کردنای من ادامه بدی قسم میخورم همچی وبه کوکی هیونگ میگم اون موقع اونی که یه چیز ارزشمندو ازدست میده من نیستم خودتی
حرفاشو بی مقدمه وبدون لکنت گفت همین باعث بیشترشدن تعجب والبته خشم تهیونگ شد
×توهرزه همین الان چه...
_بهش یه هودی پوشیدم دیگه ...هی شما دوتا داشتین چیکارمیکردین
زودی لبخند زوری زدو موهای جیمین و بهم ریخت
×داشتم بهش میگفتم با این موها خیلی فریبندست نمیخوام کسی به جز ما دوتا حتی یه نیم نگاهم بهش بندازه
_اوووو توغیرتی شدی؟(نیشخند)
با حالت معناداری گفت و هودی جیمین دستش داد
تکخندی زد
×مگه تو نگفتی بیا ددیش باشیم، به عنوان ددی نمیتونم بهش تذکر بدم چی بپوشه چی نپوشه؟
باحرف تهیونگ پای زد زیرخنده ولی زود قطعش کردو هودی وتن جیمین پوشید
_اوکی فهمیدم حالا زود بریم که من دلم داره ضعف میره
بوسه ای روی گونه جیمین گذاشت ،وقتی دست مشت شده تهیونگ ودید روی لبای اونم بوسید تا یه وقت بینشون فرق نذاره

شیطان یافرشتهWhere stories live. Discover now