پارت6

3.6K 558 111
                                    

_هی جیمین یه دیقه بیدارشو باتوعم
چندضربه به صورتش زدم ولی بیدارنشد دارو اثرخودشو گذاشته بود، شوکه از جام بلندشدم وتوی اتاق راه رفتم چرا گفت تهیونگ ؟نکنه اونا همدیگرومیشناسن؟یا...
همون لحظه چشمم به تابلو کنار تخت افتاد که زیرش اسم تهیونگ نوشته شده بود، این تابلو گل سیاه وتهیونگ برام خریده بود روز تولدم
_آه..حتما اسم تابلورو دیده بخاطر داروها هزیون گفته
بادلیل منطقی که برای خودم آوردم رضایت دادم ازخونه برم بیرون به تهیونگ گفته بودم نیم ساعته اونجام ولی الان 1ساعت ونیم گذشته
امیدوارم بخاطر این تاخیر کوچیک نگه خودش تاپه

به تاج تخت تکیه داده بودو تهیونگم با بدن برهنه سرشو روی شکمش گذاشته بود دراون لحظه تنها جسمشون کنارهم بود اما همه فکرو ذهنشون درگیر چیز دیگه ای بود
کوک توفکر پسرک معصوم وزخم خورده توی خونش بودو تهیونگم توفکر پسرشیطانی که ازچنگش فرار کرده، فقط دوهفته اززمانیکه به افرادش داد برای پیدا کردن جیمین میگذره ،ولی حس میکرد سالها گذشته فقط خدامیدونست وقتی پیداش کرد قراره چه بلاهایی سرش بیاره
باطولانی شدن سکوت تهیونگ به حرف اومد
×وقتی بهت زنگ زدم کی کنارت بود؟
کوک نوازش موهای تهیونگ و متوقف کرد مطمئن نبود میتونست راجب جیمین بهش بگه یانه ولی اون به تهیونگ اعتماد داشت
_راستش دارم رویه پرونده کار میکنم
خودشو ازروی پاهای کوک بالاکشیدو کنارش به تاج تخت تکیه داد
×خب
_به پسرجوونه 22سالشه مورد ضرب وشتم وتجاوز قرارگرفته بهش قول دادم اون آشغال وپیداکنم وحقشو بزارم کف دستش ،تهیونگ نمیدونی وقتی گریه میکنه چه حالی میشم همین 2ساعت پیش سرش دادزدم بهش حمله دست داد اون لحظه به معنای واقعی ازخودم متنفر شدم
تهیونگ دستشو روشونه کوک گذاشت وکمی سرشو کج کرد تا بتونه بهتر صورتشو ببینه
×اگه بخوای شاید من بتونم پیداش کنم اینطورکه تومیگی حتما خیلی زجرکشیده
_واقعا؟کمکم میکنی؟
×مگه میتونم ازدستورات بیبی فرماندم سرپیچی کنم؟
کوک مشت آرومی نصاربازوش کردو خندید
_آه پاک یادم رفت تو چت شده بود؟جواب مسیجاوتلفانم ونمیدادی نگران شدم
باحرف کوک از لحظات خوشش بیرون اومدو اخم کرد
×یکی از قربانیام فرارکرد
_کدومش؟
×همونی که پدر مادرم وکشت به منم چاقوزد
_نتونستی پیداش کنی؟
سرشو به علامت منفی تکون داد
×آخرین بار تودوتا خیابون بلاتر ازخونت پیداشد بعداون دیگه چیزی پیدانکردم
یعنی ممکن بود اون شیطانی که تهیونگ ازش حرف میزنه نزدیک خونش باشه؟اگه ‌‌‌...اگه بخواد بده توخونش وجیمین واذیت کنه چی؟
_ته؟
×هوم؟
_اونی که میگی چقدر خطرناکه؟یعنی میتونه بره داخل خونم ؟درسته نگهبانام همه زیردست خودم آموزش دیدن ولی اگه بتونه بره توچی؟
میتونست آشفتگی وازلحن کوک بفهمه تهیونگ‌حدس میزدبخاطر همون پسرک بیچاره توخونشه پس بافکری که به سرش زد توچشمای کوک نگاه کرد
×من فردا میام اونجا شاید بتونم با اون پسری که میگی دوکلمه حرف بزنم ببینم اونی که اذیتش کرده کیه
کوک مردد بود اگه جیمین تهیونگ ومیدید چه ریکشنی نشون میداد؟جیمین به جز کوک باهیچکس ارتباط برقرارنمیکرد شاید باید قبلش با جیمین صحبت میکرد تا برای روبروشدن باتهیونگ آماده شه تازه بخاطر حرکت زشت امشبشم باید یجوری از دلش درمیاورد
با چیدن برنامه توذهنش دست تهیونگ وگرفت
_خوب گوش کن اون خیلی شکنندست سعی کن داری میای براش یه کادو خوب بگیری زیاد ازش راجب اتفاقیکه سرش اومده سوال نکن ممکنه بهش حمله دست بده
تهیونگ یه تای ابروشو بالاداد،سابقه نداشت کوک به جز خودش به کس دیگه ای اهمیت بده، این حرفا وریکشنا باعث میشد یه جور به اون پسر حسودی کنه
×باشه بابا مجرم نگرفتی که حواسم هست
بالبخندازش فاصله گرفت وباشه ای گفت
_برای شام بیا اونجا منتظرت میمونم چیزایی که گفتم یادت نره ها
ازروی تخت بلندشدودنبال باکسرش گشت بادیدنش گوشه تخت خم شدتا برش داره یهو جسم سردی روی وردویش حس کرد
شوکه ایستادو به تهیونگ نگاه کرد بادیدن نیشخندشو اون انگشت فاکش که جلوی چشماش تکون میداد چشم غره ای بهش رفت
_بیشعور
×منم دوست دارم (نیشخند)
بعدازپوشیدن باکسرش لباس هاشو پوشیدمیترسید جیمین بیدارشده باشه وباندیدنش گریه کنه پس سمت تهیونگ رفت و عمیق لبهاشو بوسید

_من دیگه باید برم فرداشب میبینمت
×باشه
_پس فعلا
بوسه دیگه ای روی لبهای هم گذاشتن و ازهم جداشدن کوک سمت خونش رفت تهیونگم ترجیح داد فعلا بخوابه تا یکم به مغزش استراحت بده

فردای اون روز
کوک:

_جیمینا میشه منو ببخشی ؟واقعا نمیخواستم سرت داد بزنم
انگشتاشو توی هم گره کردو سرشو بالا آورد
+توروخدا...د...دیگه سرم دادنزن‌...من م...میترسم
چتریای طلاییشو کنار زدم تا بتونم چشمای خوشگلشو بهتر ببینم
_باشه قول مردونه میدم اصلا من غلط بکنم سرپسرخوشگل وکیوتی مثل تودادبزنم
لپاش گل انداختن بخاطر همین سرشو پایین انداخت قسم میخورم لبخندشو دیدم وباید بگم زیباترین چیزی بودکه میشد امروزمو باهاش شروع کنم
_خب جیمین همونطورکه گفتم دوست پسرم امشب میاد اینجا اون میخواد کمکت کنه اجازه میدی؟
لرزش ریزی کرد که دستاشو فشاردادم
_جیمین !بزارکمکت کنیم خواهش میکنم من طاقت دیدن اشکاتو ندارم تاکی باید ببینم شبا با گریه خوابت میبره ؟
یکم من ومن کردوبالاخره توچشمام نگاه کرد
+آدم...خ...خوبیه؟
_دروغ چرا یکم بداخلاقه ولی فوق العادست اگه خوب نبود که باهاش رل نمیزدم کیوتی
+ب...باشه
با گرفتن جواب مثبت ازش دستای سردشو بوسیدم
_خب توبرو حموم منم میرم به آجوما بگم برای امشب غذاهای خوشمزه درست کنه

دستشو گرفتم وبردمش توحموم
+م...میشه ک...کمکم کنی لباسامو... دربیارم؟
یکم نگاش کردم ازیه آدم آسیب دیده بعیید بود همچین درخواستی داشته باشه انتظار داشتم ازم بخواد بیرون منتظر بمونم
+ببخشید...خ...خودم اینکارو...
_انجامش میدم
وقتی اینطور معصومانه ازم درخواست میکرد چرا رد کنم اتفاقا خوشحالم میشم بتونم کمکش کنم
_برگرد
مردد برگشت دستمو زیر تیشرت بلندش بردم و یواش درش آوردم
بعدازدرآوردن شلوارش دستم سمت باکسرش رفت که دستمو گرفت
+اینو...خ...خودم در میارم هیونگ
دستمو پس کشیدم وباشه ای گفتم ،پشت بهم سمت وان رفت ومن تازه برای بار دوم تونستم جای زخمه وسوختگی های خفیف وشدیدوتوبدنش ببینم

_چیزی خواستی فقط کافیه صدام کنی میتونی ازاون حوله کنار وان استفاده کنی
+م...مرسی
نگاهمو از بدن زخم دیدش گرفتم واز حموم بیرون اومدم

_دعاکن دستم بهت برسه حرومزاده عوضی بخاطر بلایی که سر جیمین آوردی زندت نمیزارم هم تو هم اون عوضی که به تهیونگم آسیب زده هردوتونو میکشونم پای چوبه دار
باحرص گفتم و ازپله ها پایین رفتم امشب کلی کارداشتم



پارت6🥰
راستش بخاطر واکسن دستم واقعا دردمیکنه نمیخواستم امروز آپ کنم ولی دلم نیومد شماهارو توخماری بزارم🤧🤧
ازاین پارت لذت ببرین اگه کم وکاستی داشت دیگه شرمنده
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡

شیطان یافرشتهWhere stories live. Discover now