پارت5

3.7K 548 73
                                    


تهیونگ:

×الو ...
_ته حالت خوبه؟چرا جواب تلفنمو نمیدی؟
آهی کشیدم وبطری ودکارو کنارپام روزمین گذاشتم ،حتما با این ضایع بازیام فهمیده کلافم صدامو صاف کردم
×نه راستش زیاد حالم خوب نیست
_بایدحدسشو میزدم امشب جایی نرو میام پیشت
کمی چشمامو مالیدم، کوک تنها کسی بود که میتونستم توسخت ترین لحظات ومشکلات بهش تکیه کنم مثل آرامبخش عمل میکرد
×باشه امشب بیا اینجا ددی بهت نیاز داره
قهقه ای پشت تلفن زد
_باشه الان ددی میاد حالتو خوب میکنه
روکلمه ددی تاکیدکرد همین باعث نیشخندم شد
×یادت نره مال من نیم سانت بلندتره
دوباره خندید
_زبون منم یه سانت از زبون تو بلندتره
×زبون توکه دومتره
_عوضی، باش تابیام
بخاطر لحن آرومش یکم کنجکاو شدم حتمایه نفرپیششه انقدرآروم حرف میزنه چینی به ابروم دادم
×کسی پیشته؟
بعدازیه مکث کوتاه جوابمو داد
_آره بعدا برات توضیح میدم
×زود هیکل گندتو تکون بده بیا اینجا
_باشه نیم ساعت دیگه اونجام
×خوبه
زودترازش تلفن وجواب دادم واون ورومیز پرتاب کردم همه فکروذهنم درگیراون برده لعنتی بود من عادت کرده بودم به زجردادنش عذاب کشیدنش هروقت زیرم گریه میکرد احساس قدرت میکردم ولی حالا بارفتنش حس میکنم چیزی ازوجودم گم شده هیچوقت فکرنمیکردم بتونه فرارکنه اون لعنتی خیلی باهوش بود اما اشکالی نداره وقتی پیداش کردم اول اون حرومزاده ای که بهش جادادومیکشم بعدم بدترین شکنجه هاروسرش میارم هرچی نباشه یه زمانی من یکی ازشکنجه برای معروف وترسناک دیپ وب بودم
میدونم چطور یه نفروزجر بدم طوریکه هرلحظشو زندگی کنه تودردای کهنه وجدیدش بعدسالها من حالا رئیس هردو سازمانم هم دارک وب هم دیپ وب میدونم اون تویکی ازخونه های بوسانگه ولی خونه دقیق و نمیدونم شایدبهترباشه از کوک کمک بگیرم حتما اون بهم کمک میکنه
×وقتی پیدات کنم بهم التماس میکنی زودتمومش کنم همون موقع که دارم دست وپاهاتو قطع میکنم زجه میزنی وسعی میکنی خودتو خلاص کنی ولی این هیچوقت تموم نمیشه پارک جیمین

کوک:

ازپله های اتاق پایین اومدم تهیونگ حالش زیاد خوب نبود پس باید یجوری حالشو خوب میکردم وراجب جیمین شایدبتونم ازش کمک بگیرم هرچی نباشه اون آدمای زیادی تواین کارداره حتما کمکم میکنه زودتراون عوضی کثافت وپیداکنم
به پایین پله ها که رسیدم چشمم به جیمین خورد
روبه روی تلویزیون ایستاده بود به جزتیشرت بلند چیزی پاش نبود بدون هیچ حرکتی فقط به تلویزیون نگاه میکرد
آروم پشتش رفتم ودستمو روشونش گذاشتم ،هینی کشیدو سریع سمت عقب برگشت چرا دوباره چشماش اشکیه بعدازغذاخوردن خودم بالاسرش موندم تا بخوابه انتظارنداشتم انقدر زود بلندشه چون توی نوشیدنیش یکم خواب آور ریختم تابتونه بیشتربخوابه
_جیمین...چرادوباره داری گریه میکنی؟
چشمای اشکیشو ازم گرفت وباانگشت کوچولوش به صفحه تلویزیون اشاره کرد
+ا...اون ... م...مرده...خ..خانودشو کشت...هق...ولی اونا...ک...که گناهی نداشتن
لعنتی این فیلم یکی ازغمگین ترینای ساله چرا باید اینو تواین شرایطش میدید ؟فوری ازدستش کنترل وگرفتم و تلویزیون وخاموش کردم
با انگشت اشارش اشکای براقشو پاک کردم ودستاشو تودستام گرفتم
_ببینین این ...این یه فیلمه واقعی نیست فقط دارن نقش بازی میکنن اصلا توچرا توتختت نیستی
اهمیتی به حرفم نداد فقط نگام میکرد
+و...ولی بعضی...ازفیلما ححقیقت دارن
_ولی این واقعی نیست
+این ...شبیه ...کاریه...که اون باهام میکرد
میخواست راجب اون موضوع باهام حرف بزنه ؟این بهترین موقعیته اززبونش حرف بکشم ،یهو توبغلم گرفتمشو اونو روی مبل نشوندم خودمم کنارش نشستم کوک تومیتونی
_خب اونجا باهات چه رفتاری میشد؟
دستشو روی چشماش گذاشته بود گریه میکرد، نزدیکتر شدم وسرشو روی پاهام گذاشتم
_توبایدبهم بگی چیشده جیمین اگه حرفی نزنی نمیتونم کمکت کنم
اشکاش لباس مارک وگرونم و خیس کرد ولی ذره ای برام اهمیت نداشت اگه الان حرف میزد کلی خالی میشد توی قلبش حس سبکی میکرد
سرشو نوازش کردم
_پسرخوب باهام حرف بزن چه بلایی سرت اومده
+...توی‌...اتاق طوسی بودم...اونجاسردبود ه...همشم اون...میومد تواتاق...ومنو میزد
_کی؟کی تورومیزد؟
+ه...هیولا خیلی ترسناکه...بامن کارای بدی میکرد...
ازاینکه اسمشو نمیگفت کلافه شدم وزبونمو تولپم فشاردادم
_جیمین،باید اسمشو بهم بگی
+اگه...بگم توتوخطر میفتی
بازوشو کشیدم که به حالت نشسته درومد باچشمای لرزون ترسیده توچشمام نگاه کردحتی نفساشم تندترشده بود
یکم خشن تکونش دادم
_بفهم اگه میخوای کمکت کنم باید اسمشو بهم بگی
+ک...کوک
_اسمشوبگو
صورتش مثل گچ سفید شد بخاطر صدای بلندم ترسش بیشتر شده بود کوک احمق داری سکتش میدی
_هی ...من متاسفم یکم
دستشو عقب کشیدو اونارو روی گوشاش گذاشت
+توروخدا...سرم داد نزن...هق...
خواستم دوباره دستشو بگیرم که عقب تر رفت وگوشه مبل جمع شده دستاش میلرزیدونوک انگشتاش بخاطر سردشدن یهویی بدنش قرمز شده بود فاک الان بهش حمله عصبی دست میده
سریع ازطبقه بالا یه سرم گرفتم و پایین رفتم
کنارمبل زانوزد وبازوشو تودستم گرفتم
+...نه...نه اذیتم نکن...هق
شات و آماده کردم و آروم به بازوش تزریق کردم

_من معذرت میخوام همه اینا بخاطر خودته جیمین
بلندش کردم و سمت اتاقش رفتم ،روی تخت مرتبش کردم و آروم پتورو تابالای قفسه سینش کشیدم محض احتیاط پیشونیش وبوسیدم تایه وقت ازم دلخورنباشه
ازکنارش بلندشدم باید دیدن تهیونگ میرفتم ولی همه فکروذهنم درگیرجیمینه نمیدونم باید چیکارکنم چجوری میتونم این فرشته رونجاتش بدم ؟!
تا خواستم قدمی بردارم مچ دستمو گرفت که سمتش برگشتم باچشمای بسته وخیسش فقط یه کلمه گفت همون یه کلمه شوک بزرگی بهم واردشد
+اس...اسمش ت...تهیونگه

پارت5
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡

شیطان یافرشتهOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz