پارت25

2.8K 404 67
                                    

+ته بزار منم بیام
×دارم میام حواستون باشه نزارین کسی نزدیکش شه هرکی مشکوک بود بکشینش
"......
×هرکاری گفتم بکن اون بیمارستان کوفتی مال منه کل طبقات باید خالی باشن فهمیدی ؟؟؟
"......
تهیونگ باکلافگی دستی به موهای مج دارش کشید وتوجاش ایستاد، با ایستادن ته جیمینی که نگران پشت سرش راه افتاده بود باصورت به کمرش خوردو آخی زیر لب گفت
×هی خوبی؟
چند بار بینیشو ماساژدادو باچشمای اشکی نگاش کرد
+چه بلایی سرکوک اومده؟چراهیچی بهم نمیگین؟هنوز بهم اعتماد نداری؟
مسخ شده وباکمی شوک نگاش کرد واقعا جیمین همچین برداشتی از رفتاراش کرده بود؟اون فقط نمیخواست جیمین بازم درگیر این مشکلات بشه وبه روحیش صدمه بزنه
×جیمینا من بیشتر ازچشمام بهت اعتماد دارم دیگه ازین فکرا نکن خب؟
+من...من نگرانم همه کارا رو دوش تو وکوکه یه جوری حس پوچی میکنم که نمیتونم کمکتون کنم
تهیونگ با ملایمت بدن ظریفشو به آغوش کشیدو پشتشو نوازش کرد
×تو بیشتر ازاون چیزی که فکرشو بکنی برامون مهمی جیمین مخصوصا من...نمیدونم هنوز چه حسی بهم داری ولی بزار یه حقیقتی وبهت بگم مهم نیست بعدش چی میشه فقط میخوام اعتراف کنم
دستشو زیر چونه جیمین بردو صورتشو بالا آورد
×من خیلی دوست دارم نه ...من عاشقتم دیگه نمیتونستم این وتوی سینم نگه دارم قبل اینکه اینو بهت بگم قلبم خیلی پر بود وحس میکردم یکی پاشو گذاشته روسینم وفشارش میده ولی حالا حس بهتری دارم
+ت...تهیونگ
×لازم نیست چیزی بگی آره شاید من خیلی پررو باشم که بعد اون همه ....اوممم
جیمین دیگه نمیتونست بیشتر ازاین تپش قلبشو نادیده بگیره ،حدود شیش ماه ازون اتفاق و دوماه ازاینکه تهیونگ باهاشون زندگی میکرد میگذشت، شاید اوایل نسبت به احساساتش بی اهمیت بودو نادیده میگرفتش ولی حالا ه پسر بزرگتر بهش اعتراف کرده بود دوسش داره وعاشقشه چرا نادیدش بگیره؟
تهیونگ مکی به لب پایین جیمین زدو باعث شد ناله خفه ای کنه ،وقتی سست شدن بدن جیمین وبین دستاش حس کرد بوسه رو شکوندو به چشمای لرزون وصورت سرخ شدش نگاه کرد.
جیمین وروی مبل پشت سرش نشوندو جلوی پاش زانو زد انگشتای کوچولوشو توی دستاش گرفت وبوسه ای به سرانگشتاش زد
×زودبرمیگردم عزیزم دورتادور خونه پر بادیگاردو نگهبانه محض احتیاط چهارتا ازبهترین افرادمو داخل عمارت میزارم اگه راحت نیستی میگم بیرون باشن
لباشو آویزون کرد موهای تهیونگ وازجلوی صورتش کنارزدو این حرکتش باعث شد تهیونگ آب دهنشو باصدا قورت بده حس اون انگشتای گرم وکوچولو که از آستینای بلند لباسش بیرون زده بودو به پیشونیش برخورد میکرد زیادی شیرین بود
+مراقب خودت وکوک باش...من منتظرتون میمونم هردوتون باید صحیح وسالم بیاین خونه وگرنه راتون نمیدم فهمیدی ته ته؟
تهیونگ اول با نا باوری به صورت اخمالوی جیمین نگاه کرد بعد زودی زد زیر خنده وپیشونیشو بوسید
×هرچی توبگی نگران نباش، کوک حالش خوبه من باهاش حرف زدم فقط پاش شکسته که بخاطر همین قراره یه ماه توخونه زندانیش کنم نظرت چیه؟
لبخند حلالی زد
+خیلی خوبه
×پس...من میرم
کتشو از روی مبل برداشت وبایه حرکت سریع پوشیدش، قبل اینکه از در خارج بشه سمت جیمین برگشت چرا حس خوبی نداشت؟همش دلش میخواست برگرده ودوباره اون لبای شیرینشو بچشه ولی نباید زیاده روی میکرد، فقط یه ساعت طول میکشید تا کارای ترخیص وانجام بده وبعدش سه تایی میتونن کنارهم باشن وکلی باهم وقت بگذرونن
سرشو به دوطرف تکون داد فهمید خیلی وقته بهش زل زده
×زودبرمیگردیم
اینوگفت وچشمکی بهش زد ورفت اما هنوزم نمیتونست علت جنگ بین حس درونی وقلبشو بفهمه
یعنی چه اتفاقی پیش روشون قرارداشت؟

شیطان یافرشتهWhere stories live. Discover now