پارت 31

2.6K 411 167
                                    

+بهم دست نزن
*جیمین
+اسمم وبه زبون نیارررر
باخشم به صورت جونگمین نگاه کرد ودادبلندی کشید
+ازت متنفرم میفهمی متنفرممممم...آهه
دستشو روی شکم دردمندش گذاشت وازدرد ناله کرد ،جونگمین سریع کنارش روی تخت نشست ودستشو روی شکمش گذاشت تاوضعیتشو بررسی کنه
*هی داری چه غلطی میکنی دراز بکش
تک خندی به صورت نگران جونگمین زد
*چرا ادای آدمای نگران ودرمیاری ها؟میبینی چی به روزم آوردییییی؟
جونگمین نفس عمیقی کشید ،میترسید بازم نخوردن داروهاش کاردستش بده وبه پسرکش آسیب بزنه
*اعصابم وبه گوه نکش به قدر کافی ازدستت ناراحت هستم ازاینی که هست بدترش نکن
روی صورت جیمین خم شدو دستاشو دوطرف بدنش گذاشت،بدون اینکه حرفی بزنه توچشمای خنثی شدش نگاه کرد وگفت
*پاشو باید ببرمت حموم بیبی
استرس عین خون توی رگاش پخش شده بود وبدنش وقلقلک میداد، ازچیز جدیدی که توی افکار برادرش میچرخید میترسید حالا که شوگا خونه نبود کی میخواست نجاتش بده؟
باتنها شدنش جونگمین دیگه مانعی جلو روش نمیدید ومیتونست راحت پسرکشو تصاحب کنه ،به علاوه کسی به جز شوگا حق نداشت بدون اطلاعش وارد اتاق بشه ،همین موضوع کارو راحت تر میکرد
براید بغلش کرد وبی توجه به مشتای ضعیفی که به سینش کوبیده میشد وارد حموم شد
+ولم...کنننن داری چیکارمیکنی
جیمین وروی سکوی حموم گذاشت وباصورتی که هیچ رحمی توش دیده نمیشد جیمین وساکت کرد
*تنها کاری که میتونم برات بکنم اینه که بزارم خودت برام آماده شی ،فکر فرار به سرت نزنه اگه دیر کنی
لباشوکنار گوش جیمین بردو بالحن بمی گفت
*بهت رحم نمیکنم
بارفتن جونگمین نفس لرزونشو باترس بیرون داد، نگاهی به روروبرش انداخت .
ازکنار دیوار گرفت وبه سختی روی پاهاش ایستاد برای اینکه نیفته دستشو به دیوار تکیه داد
ازگوشه تیشرت سفیدرنگش گرفت وبه آرومی اونو ازتنش خارج کرد،دلش میخواست بازم گریه کنه اما دیگه اشکی براش باقی نمونده بود ،مثل کاسه صبرش که لبریز از تحمل بود
بعد درآوردن باکسرش چشمش به کشوی گوشه حموم افتاد. گوشه لباشو به دندون گرفت یعنی ممکن بود چیز بدرد بخوری توش پیداکنه ؟مردد به در بسته ای که جونگمین توش بود نگاه کرد،صدای شرشر آب نشون میداد داره حموم میکنه ومتوجه سرو صدای بیرون حموم نمیشه پس نباید این فرصت وازدست میداد
لنگ زنان سمت کشو رفت وقتی کشوی اول وباز کرد ،برق امید توی چشمای تیله ایش درخشید
دستش وسمت تیغ بردو با احتیاط یکیشو برداشت ،بعد بستن کشو لبخند دردناکی زد
+امروز فقط یکیمون ازاینجا زنده میره بیرون هیونگ و من ازش پشیمون نیستم ونمیشم خودت این زندگی وانتخاب کردی
قطره اشک مزاحم گوشه چشماشو پاک کرد.
*جیمینا؟؟بیا دیگه ددی ومنتظر نذار
نفس عمیقی کشید، ممکن بود این راه هیچ برگشتی نداشته باشه ولی میتونست جون خیلیارونجات بده اشکالی نداشت اگه بازم آسیب ببینه ،چون زندگیش تا به امروز پراز دردو رنج بوده شاید این آخرین دردیه که قراره تجربش کنه
وارد حموم شد،به لطف بخار توی حموم هیچ جا مشخص نبود خوشبختانه یا بدبختانه این موضوع بهش کمک میکرد
کمی جلوتر رفت تا اینکه بدن سفید والبته زخمی جونگمین درحالیکه به لبه حموم تکیه داده بود مشخص شد باچشمای بسته
تموم جرعتشو جمع کرد وبازم جلوتر رفت عجیبه که هنوز جونگمین متوجه حضورش نشده شایدم داشت وانمود میکرد متوجه نشده بلکه جیمین پیش قدم بشه
باترس دستشو که حالا بخاطر تیغ خونی شده بود بالا آوردو با بی فکری به گردن جونگمین ضربه زد
خیلی زود وان حموم پر خون شد .جیمین گریه میکردو جونگمین سعی میکرد بافشار دادن زخمش جلوی خونریزی و بگیره
+متاسفم ه...هی...یونگ ...هق
روی حموم زانو زده بود وباگریه ازکسی که تو بچگی تنها سرپناهش بود عذرخواهی میکرد ،بانفرت به دستاش نگاه کرد این دستا حالا بوی خون میداد چطور میتونست باهمچین دردی زندگی کنه؟
بازحمت ازلبه وان گرفت وبلند شد میخواست برای آخرین بار به هیونگش نگاه کنه اما باکشیده شدن دستش وافتادنش توی وان شوکه به چشمای خشمگین وبه خون نشسته جونگمین نگاه کرد
جونگمین شونه جیمین وتوی دستاش گرفت وچندبار پشتشو به پشتی وان کوبید
*میخواستی منوبکشی آره؟بعدش چی میخواستی فرارکنی بری پیش اونا من اینطوری یادت دادم ؟چی برات کم گذاشتم جیمین ها؟کاری بود که برات نکرده باشم چرا انقدر عوضی شدی که منو نمی بینی لعنتی هاااا؟؟؟
فین فینی کردو بینیشو بالا کشید دستای لرزونشو روی شونه خیس وخونی جونگمین گذاشت وبا چشمای ملتمس نگاش کرد
+من دوست ...دارم هیونگ حتی ...حتی بعدازایکنه کلی اذیتم کردی دوست داشتم اما...هق... به عنوان برادربزرگترم نه چیزدیگه
با اتمام جملش جونگمین درد عمیقی وتوی قلب شکنندش احساس کرد ،تنها جمله ای که ترس شنیدنش واز زبون جیمین داشت همین بود شاید جونگمین فراموش کرده بودکه ترس ترس وجذب میکنه وحالا دراین لحظه حس میکرد بدبخت ترین آدم جهانه
کمی خودشو جلوتر کشید، باگرفتن چونه جیمین توی چشماش نگاه کرد وگفت
*پس این تصمیمته آره؟ اینکه با اون دونفر باشی؟
چشماشو بست ولبهاشو ازهم فاصله داد
+آره
چونش وبا حرص به عقب هل داد که سرجیمین به گوشه وان اصابت کرد ،جیمین فک میکرد شاید اینبار جونگمین باچیزایی که شنیده سرعقل بیاد اما اون هنوزم همون شیطان ترسناک همیشگی بود حتی اینبار ترسناکتراز قبل
*هنوز درستو نگرفتی نه فک کردی بی خیالت میشم ؟(قهقهه )من تا بدستت نیارم بی خیالت نمیشم جیمین امروز حسن نیتم وبهت ثابت میکنم مطمئن باش کسی اینبار نمیتونه جلوی منو بگیره
جونگمین گفت ولباشو روی لبای لرزون جیمین کوبیدو باخشم مشغول بوسیدنش شد

شیطان یافرشتهWhere stories live. Discover now