2

1.3K 302 22
                                    

یکم معذب شده بودم.
گلومو صاف کردم و گفتم:

_پرونده‌هایی که خواسته بودید رو براتون آوردم که با هم چکشون کنیم.

اون پسر با نگاهی موشکافانه بهم خیره بود و به طرفم میومد. گیج بودم که چرا اینوری میاد؟

با اون بچه ارتباطی داره؟ خواستم کنار برم که با حس اینکه کتم به چیزی گیر کرده به سمت عقب برگشتم.
تازه متوجه دلیل حرکت پسر به این سمت شدم. اون کوچولو توی کریر با انگشت های تپلش لبه ی کتم رو چنگ زده بود.

چطوری خودش رو به لبه رسونده بود؟
صدای منشی چوی تو گوشم پیچید.

منشی چوی_متاسفم آقای جئون هر کاری می کردم پسرتون آروم نمی شد. مجبور شدم از آقای پارک کمک بگیرم.

هنوز تو شک این بودم که این بچه چطور نشسته؟ مگه چند ماهشه که میتونه بشینه؟

صبر کن ببینم. منشی چوی گفت آقای جئون؟ پسرتون؟
اوه این فسقلی که با اخم و چشمای درشت و شاکیش بهم زل زده بود نوه‌ی رییس جئونه؟؟
و حتما این آقای اخمو هم پدرش.
خوبه.

به هم شباهت دارن. هر دو اخمو با چشمای درشت و مشکی.
صدایی از نزدیکیم از فکر بیرون کشیدم.
پسر با تمسخر گفت:

_فایده ای هم داشت؟

دلم میخواست مثل خودش با لحن تمسخر آمیز بگم معلومه فایده داشت. کر بودی؟ نمی شنیدی تا قبل از اینکه من بیام بچه داشت یه ریز گریه میکرد؟

اما حفظ شخصیتم جلوی کارفرما مهم تر از حرص درونیم از اون پسر بود.
پسر به ما رسید و همزمان صدای منشی بلند شد و به دفاع ازم گفت:

_بله جناب جئون. جناب پارک واقعا فرشته ی نجات بودن. ایشون تونستن آرومش کنن. تا رفت بغلشون آروم شد.

اوه! چه پدر بی خیالی که بچشو سپرده بود به منشی چوی. و به صدای جیغ و داد و گریه اش واکنشی نشون نداده بود.

هنوز نگاهم به اون چشم های درشت و شاکی بود که دو تا دست از کنارم رد شد و دور کمر بچه حلقه شد. همزمان با بلند شدن بچه از کریر کت من هم که بین دست هاش بود به بالا کشیده شد.

اون فسقلی جوری محکم لباسم رو گرفته بود که پسر نمیتونست خیلی بالا بیارتش و بغلش کنه. این وسط کت نازنین من مزاحم بود.

اون پسر، یا بهتر بگم جئون که دید بچه اش کتم رو ولی نمیکنه ناچار بچه رو به کریر برگردوند و اول کت رو از دستش بیرون کشید بعد وقتی بغض کرد و میخواست گریه کنه سریع بغلش کرد.

خدا رو شکر بچه توی بغل پدرش گریه نکرد اما توی بغلش آروم هم نموند.
اول دست هاش رو باز کرد و به من نگاه کرد تا بغلش کنم.

بعد وقتی دید من حرکتی نمیکنم خودش رو به سمت من خم کرد و دست هاش رو تا جای ممکن دراز کرد به سمتم. و شروع کرد نق نق کردن.

Yul Choice Where stories live. Discover now