23:

1.1K 256 40
                                    


لبخند بی خیالی زدم.
_من نه غرغروام نه با کلمه آجوشی مشکل دارم.
ماگش رو روی میز گذاشت و با دستش چتری هاش رو کنار زد و کلاهش رو عقب انداخت که احساس خطر کردم و طرف یول دوییدم.
جونگ کوک انقد عصبی بود که به سرعت دنبالم کرد. دور یول میچرخیدیم و همین باعث شده بود از هیجان قهقه بزنم. جونگ کوک اما کاملا روی گرفتنم متمرکز بود، که بین اين تعقیب و گریز اصلا جلوشو نگاه نکرد و با پاش قلعه شنی یول رو خراب کرد و با در آوردن صدای اعتراضش مجبور به ایستادن شد:
_باباااااا قلعمو خراب کردی.  
بالاخره ایستادم و به جونگ کوک که حالا دیکه شبیه خرگوش های عصبی نبود، بلکه تبدیل به یه خرگوش خجالت زده شده بود، نگاه کردم و ریز ریز خندیدم و رو به یول گفتم:
_نظرت چیه تنبیهش کنیم؟ دفنش کنیم زیر شن؟  
جونگ کوک دست هاش رو جلوی بدنش تکون داد و گفت:
_نه نه نه. حتی فکر دست زدن به منو از سرتون بیرون کنین.
و فقط نیم ساعت بعد، به صورت دراز کش زیر شن بود و فقط صورتش بیرون بود. مشخص بود که مثل همیشه من و یول بودیم که برنده شده بودیم.
جونگ کوک_آههههههه حس خوبی داره.  
یول در کمال تخسی و حالتی درست مثل نیم ساعت قبل پدرش گفت:
_همینکه نتونی قلعمو خراب کنی کافیه. حس خوب یا بد داشتنت مهم نیس که!!! 
بعد از اینکه آروم به یول تذکر دادم که حرفش درست نیست، با هم کنار جونگ کوک نشستیم و دوتایی یه قلعه بزرگ درست کردیم و ده دقیقه بعد از شروع ساخت قلعمون، خر و پف جونگ کوک بلند شد و باعث قهقهه یول شد. یکم بعدش سکوت کرد و یهو انگار یه چیزی کشف کرده باشه گفت:
_چیمی دیدی بابا گولمون زد. اون همه سعی کردیم تا بیدارش کردیم بعد دوباره گرفت خوابید.
میدیدم که جونگ کوک هنوز خسته بود. نخواستم اذیتش کنم پس منم حرف خودشو بهش پس دادم: 
_خوبیش اینه که نمیتونه قلعمون رو خراب کنه مگه نه؟!

نزدیک ظهر که یکم آفتاب گرم تر بود به یول اجازه دادم تا برای شنا بره و اونم نیم ساعت سرگرم آب بازی با گوروم بود. تمام مدت کنار جونگ کوک نشسته بودم و از طرف دیگه مواظب بودم یول از یه حدی جلوتر نره.
با صدای خواب آلود جونگ کوک سرمو به طرفش برگردوندم:
_جیمین. خسته شدم. اینارو بزن کنار میخوام بلند شم.
شنارو از بالا تنش کنار زدم که بتونه بشینه.
_خوب خوابیدی؟  
دستاشو به بالا کشید.
_آره. خوب بود. اه پر از شن شدم.
_میتونی بری دوش بگیری.
با نوک انگشت پلکاشو ماساژ داد.
_دستت رو به چشمت نزن آلودست!
دستش رو از چشم هاش دور کرد‌.
_باشه باشه. یولی کوچولوم کجاست؟
_پشت سرت توی آب.
_تو چرا نرفتی؟
_که مواظب باشم کسی پاشو نذاره روت.
نگاهی به یول انداخت.
_برم باهاش آب بازی کنم بعد برم دوش بگیرم؟
_اره اینطوری بهتره. چون یولی رو هم باید ببری.
هومی گفت و به طرف یول رفت. کمرشو از پشت گرفت و انداختش روی شونش و تا بالای زانوش رفت داخل آب. یول با خنده جیغ میزد و جونگ کوک جلوتر میرفت.
نگران نشدم چون میدونستم جونگ کوک شنا بلده و کاملا مواظب یول هست.
یکم از بازی کردنشون که گذشت نگاه یول بهم افتاد و چیزی زیر گوش پدرش گفت که اونم برگشت و نگاهم کرد.
اصلا حس خوبی نسبت به اینکارشون نداشتم. خصوصا وقتی که جونگ کوک یول رو با خودش به عقب برگردوند و پایین گذاشت بعد به طرفم اومد.
موهاش خیس شده بود و به صورتش چسبیده بود و همین باعث میشد چشم هاش که برق شیطنت داشت به خوبی دیده بشه‌.
انگشت اشارمو جلوش گرفتم.
_جونگ کوک فکرشم نکن.
با لبخند خرگوشی با بیخیالی جلوتر اومد.
_چرا؟ زیر شن دفن شدم. کلی قلقلکم میدین. همش بلا سرم میارین. الان که یول طرف منه دقیقا وقتشه که فکرشو بکنم.
بلند شدم و خواستم فرار کنم که روی هوا معلق شدم.
حالا صدای داد و بیداد من بود که توی ساحل میپیچید و صدای تشویق های یول، که پدرش رو بیشتر تحریک میکرد.
وقتی وسط اب رسیدیم یه دفعه توی آب پرت شدم. تا زیر سینم آب بود و صورتم خیس شده بود.
طول کشید تا به خودم اومدم. ولی وقتی بلند شدم به یول نگاه کردم. مثل همیشه از چشم هام نقشمو خوند. پس با یول، جونگ کوک رو هدف قرار دادیم و کاملا خیسش کردیم.
یول کمر جونگ کوک رو گرفت که نتونه تکون بخوره و باعث شد جونگ کوک تعادلش بهم بخوره و دوتایی بیفتن توی آب.

Yul Choice Where stories live. Discover now