41:

1.2K 266 33
                                    


یول متفکر گفت:
_اوه اوه. نباید میگفتم. چرا انقد عصبی شد؟
یکم به طرفش خم شدم.
_دلش نمیخواست لو بره. ولی کار خوبی کردی که گفتی. نمیدونستم بابات انقد تخسه.
به طرفم برگشت و با ناراحتی نگاهم کرد. فورا جلوش روی زانو نشستم.
_چی شد یولی؟ چرا ناراحتی؟
کم کم لباش تاب خورد و بغض کرده زل زد بهم. با دستام صورتشو قاب گرفتم.
_یولی؟ چرا بغض کردی آخه؟ چی شد؟ از بابا ناراحت شدی؟ من کاری کردم؟
سرشو به دو طرف تکون داد. نوک بینیشو بوسیدم و بغلش کردم و روی کاناپه نشستم. یول رو کنارم نشوندم و دستاشو توی دستام گرفتم.
_قرار بود هر چیزی ناراحتت کرد بهم بگی یول. لطفا. بغضت دیوونم میکنه. بگو چی شده؟
همراه با جملش، اشکاش روی گونه‌هاش ریخت:
_دیگه منو دوس نداری.
با هول توی بغلم کشیدمش.
_نه یولی. این چه حرفیه که میزنی؟ میدونی که عاشقتم. خواهش میکنم گریه نکن یولیِ من. پسرکم نکن اینجوری با من.
سرش توی سینم بود و صداشو خفه شنیدم:
_دیگه منو دوس نداری. بابارو دوس داری.
پسر کوچولوم حسودی کرده بود؟؟؟ بخاطر همین ناراحت بود؟؟؟؟
محکم تر بغلش کردم و بوسیدمش.
_هییییی من هر چقدرم باباتو دوس داشته باشم، بازم اولویت من تویی. تورو هفت تا بیشتر دوس دارم.
سرشو از توی سینم بیرون آورد و بینیشو بالا کشید.
یول_ده تا بیشتر دوسم داشته باش.
دستمال از جعبه روی میز برداشتم و بینیشو گرفتم.
_چشم. تورو ده تا بیشتر از بابا دوس دارم.
انگشت کوچیکشو جلوم گرفت.
یول_قول بده.
انگشتمو توی انگشتش قفل کردم و با لبخند گفتم:
_قول میدم. حالا پاشو برو صورتتو بشور. بعد بیا بهت شیرکاکائو بدم.

لپ تاپ رو به اتاق یول بردم و براش انیمیشن گذاشتم که از اتاقش بیرون نیاد. در اتاقش رو هم بستم و به طرف پذیرایی رفتم.
وکیل کیم نامجون اونجا بود. پسر عموی سوجین و سوکجین. جونگ کوک تمام مدارک طلاق و حضانت یول رو بهش داده بود و اون با دقت مطالعه میکرد.
کنار جونگ کوک نشستم و نگاهمو با استرس به اون وکیل دادم. بالاخره بعد از بیست دقیقه پرونده رو بست و عینکشو برداشت.
نامجون_خب... تمامشون قانونی و ثبت شده هستن. مشکل کجاست؟
جونگ کوک_اون برگشته و ادعا میکنه که بچشو میخواد. حتی رفت مدرسه یول و میخواست به زور ببردش.
نامجون_شکایت کرده؟ درخواست حضانت داده؟
جونگ کوک_نمیدونم. هنوز هیچ احضاریه‌ای برام نیومده. ولی میخوام مطمئن شم که هیچ کاری نمیتونه بکنه.
کیم نامجون با اطمینان گفت:
_نمیتونه. معتادی؟ مجرمی؟ پیش پلیس پرونده داری؟ ورشکسته‌ای؟ بیکاری؟ بی پولی؟ دست بزن داری؟ اخلاق بدی داری که شایسته نگهداری از فرزندت نباشی؟
کیم نامجون دلایل میشمرد و من خیالم راحت تر میشد که اون زن هیچ کاری نمیتونه بکنه.
جونگ کوک_نه هیچی.
نامجون_پس خیالت راحت باشه. فقط تحت این شرایطه که این حضانت زیر سوال میره و روش تجدید نظر میشه. میخوای شکایت کنی؟
جونگ کوک_میتونم؟
نامجون_البته. اون سعی کرده به زور پسرتونو با خودش ببره. توی شرکتتون هم مزاحمت ایجاد کرده.
جونگ کوک_درسته.
نامجون_پس اگه بخوایید میتونید شکایت کنید.
جونگ کوک سوالی بهم نگاه کرد. انگشتامو توی هم قفل کردم.
_ما که الان خیالمون راحته تحت هر شرایطی نمیتونه یول رو ازمون بگیره. پس صبر کنیم ببینیم چکار میکنه؟ اگه بازم کار اشتباهی انجام داد شکایت کنیم.
لباشو متفکر جلو داد و سرشو برگردوند. ولی نگاهش روی راهروی اتاقا ثابت شد.
جونگ کوک_جئون یول بهت گفته بودم توی اتاقت بمونی.
از اونجایی که حرف بدی نزده بودیم که بخواد یول رو بهم بریزه، با خیال راحت از جام بلند شدم و به طرفش رفتم.
چسبیده به دیوار ایستاده بود و کوک از روی سایش، متوجهش شده بود.
دستشو گرفتم و سر جام برگشتم. کنار کوک نشستم و یول رو بین خودم و کوک نشوندم. با خجالت سرشو زیر بازوی پدرش قایم کرد.
کیم نامجون با لحن ملایمی گفت:
_پس تو یول کوچولویی؟

Yul Choice Kde žijí příběhy. Začni objevovat