24:

1.1K 225 34
                                    


_حالا وقت سلفی خانوادگیه.
و این حرف سادش ته دلمو گرم کرد.
به شوخی گفت:
_بپرم رو کولت میتونی جفتمونو نگه داری؟
_نه. من هنوز از جونم سیر نشدم. هفتاد کیلو عضله کمرمو میشکونه.
البته طبق آخرین اطلاعاتم هفتاد و دو کیلو عضله.
توی این هشت سال بخاطر بوکس کار کردنش عضله ای تر شده بود و من هر دفعه بالا تنه برهنشو میدیدم حمام لازم میشدم.
من هورنی نیستم. اما شماهم اگه یه بالا تنه عضله ای برهنه که از عرق برق میزنه ببینید حمام لازم میشید.
جونگ کوک با فکری بشکن زد و خودشو خم کرد و جلوم ایستاد. جوری که انگار من و یول روی کولشیم و عکس گرفت.
گوروم بخاطر بارون توی باکسش توی ماشین بود و توی عکس های خانوادگی نبود و همین باعث غر زدن یول شده بود. اما خود گوروم انگار راضی بود چون سر و صدا نمیکرد. عکس ها رو که گرفتیم سوار شدیم و راه افتادیم. داخل ماشین جونگ کوک بخاری رو روشن کرد و من با دیدن خیسی لباس یول به آینده بینی خودم که یه لباس برای یول توی سبد گذاشته بودم افتخار کردم.
رو به جونگ کوک گفتم:
_آقای کمربند مواظبم باش. میخوام به یول لباس بدم عوض کنه.
از توی آینه یول رو که با گوروم توی باکس بازی میکرد و براش از عکس ها تعریف میکرد چک کرد:
_خیلی خیس شده لباسش؟
کمربندمو باز کردم و خم شدم:
_نه زیاد. ولی ممکنه سرما بخوره. عوض کنه خیالم راحت تره.
دستش رو روی کمرم گذاشت و همونجا نگهش داشت تا وقتی که از توی ساک، لباس به یول بدم. زانوهام روی صندلی بود و دست جونگ کوک جایی بین کمر و باسنم.
داشتم یقه لباس یول رو از سرش رد میکردم که ضربه آرومی به باسنم خورد و جونگ کوک با لحن شوخی گفت:
_زود باش. دستم خسته شد.
_ نزن  تعادلم بهم میخوره میفتم.
_گرفتمت که!
دستشو کنار زدم و نشستم. 
_چه کمربند بدجنسی که آدمو میزنه.
لبخند خرگوشی‌ای زد و دیگه چیزی نگفت. مپ گوشیمو چک کردم و به جونگ کوک گفتم: 
_ترافیک نیست. ولی اصلا حوصله جاده ندارم. وقتی بارون میباره استرس میده بهم. 
با لحن اطمینان بخشی گفت: 
_نگران نباش جیمین. آروم و با احتیاط میریم. لاستیکارو هم تازه عوض کردم. هیچ اتفاقی نمیفته. میخوای یکم بخوابی؟ 
_نه. خوابم نمیاد. 
یول سرش توی گوشی پدرش بود و گوروم از شیشه بیرون رو نگاه میکرد. 
_یول توی ماشین در حال حرکت با گوشی بازی نکن. سردرد میگیری.
گوشی رو روی کنسول بین صندلیا گذاشت و خم شد جلو: 
_حوصلم سر رفته هیونگ. 
فایل آهنگ‌های مورد علاقشو پلی کردم که یکم سرگرم شه. نیم ساعت با آهنگ سرگرم بود و دوباره غر زد که حوصلش سر رفته. موقع رفتن ذوق سفر و دریا رو داشت و غر نزد. ولی الان موقع برگشت یکم خسته بود و بی حوصله. 
_خب بیا یه بازی بکنیم. هر بازی‌ای که تو بگی. 
_میشه برام فیلم بذاری؟ 
به طرف داشبورد خم شدم. 
_جونگ کوک انیمیشناش هستن؟ 
_آره. همون بغل گذاشتم. 
پنج تا سی دی رو درآوردم و دادم بهش که انتخاب کنه. در جست و جوی نِمو رو انتخاب کرد. سی دی رو داخل پلیر گذاشتم و بقیه رو توی داشبورد برگردوندم. 
یول سرگرم بود و من به صدای انیمیشینش گوش میدادم و خیره به منظره بارونی پشت شیشه بودم. 
هنوز صدای انیمیشنش میومد که جونگ کوک با نگاهی به آینه وسط گفت: 
_جیمین ممکنه مانیتور رو خاموش کنی؟ یول خوابیده. 
کمربندمو باز کردم و چرخیدم عقب که مانیتور پشت صندلیمو خاموش کنم.
دست جونگ کوک بازم به سرعت روی کمرم نشست و از کمر نگهم داشت.
با اطمینان از اینکه مراقبم هست پتوی مسافرتی رو از توی سبد برداشتم و آروم روی یول انداختم و بعد برگشتم سرِ جام. 
_خسته شد. کل انرژیش تخلیه شد تو این دو روز. 
با نیم نگاهی بهم گفت: 
_هفته دیگه هنوز هوا خوبه. ببریمش جنگل؟ 
سرمو به پشتی صندلی تکیه دادم و مایل به طرفش نشستم و یه پامو زیرم جمع کردم: 
_آره. حالا یا هفته ی بعد یا دو هفته ی بعد. چون باید برنامه های این مدت رو جبران کنی و باید اول برنامه ی هفته ی دیگه رو چک کنم. اما فکر خوبیه و حس می کنم ازش خوشش بیاد. مطمئنم تجربه جالبی میشه براش. راجب چیز هایی که قبلا گفتی هم نگران نباش. حتما سرچ میکنم یه جای خوب و امن پیدا میکنم.
دستمو کوتاه توی دستش فشرد: 
_ممنونم جیمین. تو نبودی واقعا نمیدونم باید چیکار میکردم؟ من هیچی از بچه داری بلد نبودم.

Yul Choice Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt