43:

1.2K 265 28
                                    


_دونسنگ کوچولو حق با باباست. برو مدرسه خودم یک ساعت زودتر میام میشینم اونجا. خوبه؟ 
انگار یکم خیالش راحت شد که شروع به خوردن صبحانه کرد. بعد از اینکه به طرف اتاقش رفت تا آماده بشه جونگ کوک شاکی گفت: 
_انقد لوسش نکن. دو روز دیگه از پسش بر نمیاییم. 
_لوس چیه جونگ کوک؟ یکم حق بده بهش. طبیعیه که بترسه و نخواد بره مدرسه. توام جای اینکه یکم خیالشو راحت کنی مثل بچه‌ها لج کردی. ما باید درکش کنیم. چه ایرادی داره یک ساعت زودتر برم که خیالش راحت شه؟ 
لباش مثل بچه‌ها آویزون شد. 
جونگ کوک_آخه اینجوری یک ساعت کمتر میبینمت. 
دو تا بچه دارم. یکیو راضی میکنم اون یکی شاکی میشه. با خنده گفتم: 
_آهاااا پس بهونت اینه؟ باشه بیبیِ من. امروز یک ساعت تمام توی دفترت میمونم که منو ببینی و جبران بشه. خوبه؟ 
لبخند خرگوشیشو زد و رفت که آماده بشه.

توی دفترش روی کاناپه نشسته بودم و از اونجایی که کاری برای انجام دادن نداشتم، بی حوصله بودم. 
کوک سرش توی پرونده‌هاش بود و توجهی به من نداشت. نمیفهمم!!! پس چرا گفت بیام بشینم اینجا؟! مثلا میخواست منو ببینه؟!
فقط قصدش اینه که منو از کارهام عقب بندازه ولی حرفی بود که خودم زدم پس باید توی اتاق میموندم.
پوفی کشیدم و گوشیمو برداشتم که برای تعطیلات آخر هفته، یه منطقه امن پیدا کنم ولی با اخطار باطری کم و خاموشیش مواجه شدم.
با کلافگی روی میز انداختمش...
یعنی چی آخه؟؟؟ حالا تمام زمان باقی مونده رو چیکار کنم؟ من توجه میخوام. 
وقتی خودش گفت بشینم اینجا که یک ساعت بیشتر منو ببینه، حالا نگاهش باید روی اون پرونده‌ها باشه؟
با فکری که به سرم زد لبخند شیطنت آمیزی گوشه لبم نشست.
باشه جئون جونگ کوک، اگه توجهتو بهم نمیدی، خودم بلدم بگیرمش. 
کتمو روی پشتی کاناپه انداختم و به طرف کوک رفتم. صندلیشو یکم عقب کشیدم که با تعجب نگاهم کرد. 
جونگ کوک_چی شد عزیزم؟ خسته شدی؟ برم برات نسکافه بیارم؟ 
سری به دو طرف تکون دادم و روی پاهاش نشستم. از اونجایی که خودم پام به زمین نمیرسید، گفتم: 
_صندلیتو بکش جلو. 
صندلیشو جلو کشید و من یکم کج نشستم که برای استفاده از سیستمش راحت باشم. 
نگاه متعجبش روی صورتم سنگینی میکرد پس براش دلیل حرکتم رو توضیح دادم.
_گوشیم شارژ نداره. میخوام برای آخر هفته جنگل‌های مخصوص رو ببینم و کمپ هاشون رو چک کنم. توام که نمیذاری برم اتاق خودم. پس مجبورم با سیستم تو انجامش بدم. تو هم کارت رو انجام بده.
یه دستشو روی پهلوم گذاشت و یکم عقب تر کشید و بوسه‌هاش پشت کتفم نشست. و من راضی از دریافت توجهش لبام کش اومد. 
جونگ کوک_نزدیک باشه بهتره. خودتم اذیت نمیشی. زود میرسیم. 
_باشه پس اطراف سئول رو دنبال کمپ مناسب میگردم.
همونطور که روی پاش بودم جونگ کوک تکیه داد و پرونده‌ رو از کنارم برداشت و جلوی چشمش گرفت که بتونه چکش کنه. 
ولی عینکش کنار دست من، روی میز بود. برش داشتم و آروم پرونده رو که سد راهم بود کنار زدم و عینکشو روی چشماش گذاشتم. 
_عینکتو باید بزنی کوکی. چشمات اذیت میشه. 
با لبخند محوی زل زده بود بهم. نگاهش اونقدر عمیق و پر احساس بود که با خجالت نگاهمو ازش گرفتم و باز پشت کتفم بوسیده شد. 
ربع ساعتی بود که داشتم سرچ میکردم و به نظرم این یکی خوب بود. 
چونه کوک رو گرفتم و به طرف مانیتور برگردوندم. 
_کوک اینجا به نظرم خوبه. یه کلبه کوچیکه که جلوش میتونیم چادر بزنیم. خودشون وسایل مورد نیاز رو در اختیارمون میذارن. کلبش اتاق نداره. یه سالن کوچیکه با آشپزخونه و حمام و دستشویی. این عکس داخل کلبشه. این کلبه که از همه بزرگتره واسه صاحب اون منطقس. ولی یه جورایی هم مارکته هم رستوران. هر چیزی که نیاز داشته باشیم میتونیم ازشون بگیریم. یه رودخونه خوشگل هم نزدیکشه. با توجه به‌ اطلاعاتشون کاملا هم محافظت شدس. از نظر تنوع گونه، هیچ حیوون وحشی‌ای نداره. دو ساعت از شهر فاصله داره. چطوره؟
دستشو روی پهلوم بالا و پایین کرد. 
جونگ کوک_اگه تو میگی خوبه پس خوبه. 
یه کلبه رزرو کردم و شماره تماسشو برداشتم. کارم که تموم شد به کوک تکیه دادم و سرمو روی شونش گذاشتم. 
_یک ساعت نشد؟ 
_خسته شدی؟ 
_هوم. برم اتاق خودم. اصلا پای خودت خشک نشد؟ 
_پام هیچیش نیست! اتاق خودت بری چیکار؟ همینجا کاراتو انجام بده. 
همون موقع در اتاقشو زدن. خواستم از روی پاش بلند شم. ولی دستشو دور کمرم محکم کرد. از خجالت خودمو با سیستمش مشغول نشون دادم و کوک اجازه ورود داد. زیر چشمی منشی لی رو دیدم و ناخودآگاه پوزخندی روی لبام نشست. 

Yul Choice Where stories live. Discover now