4

1.2K 294 14
                                    


رئیس جئون_با قبول این کار بعد از درسش میتونی براش خونه بگیری.مردد نباش. و برای الان...

خودکارش رو برداشت و از توی کشو یک سری برگه بیرون آورد و شروع کرد به نوشتن.

رییس جئون_مستقیم برو خونه وسایل شخصیتو جمع کن و چیزایی که نیاز نداری رو بذار برای فروش.
تا تو این کارا رو انجام میدی، شمارتو میدم به جونگ کوک و بهش میگم قبول کردی. 
کارات که تموم شد بهم خبر بده یکیو بفرستم وسایلتو ببره خونه جونگ کوک. 
آدرس رو هم میگم خودش برات بفرسته.

با اتمام حرفش یکم مکث کرد سرش رو از برگه بلند کرد نفس عمیقی کشید و متفکر بهم نگاه کرد.

رییس جئون_اونجا بهت بد نمیگذره. به قیافه خشن پسرم نگاه نکن. مهربون تر از چیزیه که نشون میده. امکان داره ازش یه رفتار های عجیبی ببینی ولی به دل نگیر. اون فقط از وقتی که اون به اصطلاح مادرِ بچش کلی مشکل درست کرد، تیغش زد و رفت یکم عصبی و حساسه.

در آخر روی برگه ای که طی مدت حرف زدنش مشغول پر کردنش بود امضا زد و به سمتم گرفتش.

_اینم برگه مرخصیت...

گیج به برگه ی توی دستش نگاه ‌کردم.
مرخصی؟ پس هنوز اینجا مشغول به کارم؟ 

رییس جئون_به کوک هم گفتم، من به تو توی کار های شرکت نیاز دارم. تو که فکر نمیکنی تو رو به پسرم می بازم؟ فقط از این به بعد نوع کارت فرق میکنه. این مدت کارایی که نیاز باشه رو برات میفرستم توی خونه بهشون رسیدگی کنی.

بعدم که تعللم رو که دید برگه رو روی میز گذاشت و هول داد به طرفم.

رییس جئون_میدونم احتمالا برات عجیب و غیر مترقبه است اما خواهش میکنم مواظب پسر و نوم باش.

انقدر گیج بودم که نمیتونستم در اون مورد حرف بزنم ولی باید بهش هشدار میدادم.

_من... چیزی از مراقبت از بچه هایی به اون کوچیکی نمیدونم قربان...

رییس جئون_اشکالی نداره تو مهم ترین اصل رو داری. "توجه یول" باقیشم کم کم یاد میگیری. زیاد سخت نیست.

با همون گیجی برگه مرخصی رو برداشتم. تعظیم کردم و رفتم بیرون.

اون لحظه حضور منشی رو فراموش کرده بودم. پشت در ایستادم و به برگه ی توي دستم نگاه کردم.
الان باید چیکار کنم؟

خیله خب جیمین گیج بازی در نیار. برو اتاقت تمام وسایلت رو جمع کن و برو خونه.

طبق برنامه ی ذهنیم به طبقه ی خودم برگشتم و وسایلمو جمع کردم و راه افتادم طرف آپارتمان نقلیم.
اما تمام مدت این فکر توي سرم بود که یعنی واقعا شدم پرستار یه بچه؟ درسته پرستار همون بچه ای که دلم براش میسوخت. 

حالا که مجبورم مواظبش باشم باید تمام سعیمو بکنم که باهاش کنار بیام.

با یاداوری کاراش توی شرکت لبخندی نشست روی لبم.
شاید من نتونم خوب باهاش کنار بیام اما اون خوب من کنار میاد.

Yul Choice Where stories live. Discover now