7:

1.1K 280 12
                                    


شیشه رو به یول که دست هاش رو سمت شیشه شیر دراز کرده بود دادم.

_بفرمایید غرغرو جان. شیرتون آمادس.

با مشغول شدنش با شیشه به خودم گفتم باید حتما یه سرچ دیگه هم در مورد روش آروم تر کردن بچه ها و اینکه جلوی گریه های زیادشون رو میشه گرفت یا نه بکنم. این بچه مدام داره گریه میکنه.

مطمئن نیستم این گریه کردنا اقتضای سنشه یا نکنه عادت کرده همه چیز رو با گریه بدست بیاره ؟! 
باید از حالا جای دادن سریع چیزی که میخواد، با بغل یا چیز هایی که خیلی مهم نیستند کم کم این عادت رو از سرش بندازم. 

با دیدن برگه ی قرار دادمون روی میز یاد این افتادم که باید غذا درست کنم. 

با چیزهایی که توی یخچال دیدم میدونستم میتونم خیلی مدل غذا درست کنم اما یول بیدار بود و قرار نبود بذاره من درست کار کنم.

توی همین فکرا بودم که زنگ در به صدا دراومد. یولی رو که با کنجکاوی نگاهم میکرد بغل کردم و به طرف در رفتم. 

پیک کتابفروشی بود که کتاب‌های سفارشیمو آورده بود. پایین برگه‌رو امضا زدم و جعبه کتاب ها رو با یه دستم زیر بغلم نگه داشتم.

یول با کنجکاوی خودشو کش داد طرف جعبه و با دست آزادش چندبار زد روی جعبه و از صداش چشماشو بست.

_کتاب خریدم که بدونم چجوری باید ازت مواظبت کنم؟ آخه میدونی؟ من تا حالا بچه انقدی مواظبت نکردم که. بلد نیستم. کلی نگرانم که نکنه کار اشتباهی انجام بدم. غذای اشتباهی بهت بدم. برنامه نامناسبی ببینی. بازی اشتباهی برات بخرم. باید مطالعه کنم دربارت. هوم؟

فقط با چشمای درشتش در حالی که سر شیشه شیر خالی رو بین دندوناش میکشید نگاهم میکرد.
جعبه رو روی کاناپه گذاشتم و برگشتم توی آشپزخونه. یولی رو دوباره توی صندلیش نشوندم که باز نق نقاش شروع شد.

_میخوام دندونیتو بدم بهت. قبل از اینکه سر شیشه شیرتو سوراخ سوراخ کنی با دندونای خرگوشیت.
توی یه ظرف آب توی یخچال چندتا دندونی بود. دستامو شستم و بعد یکیو برداشتم و دادم دستش. که بخاطر خنکیش سریع جای شیشه شیرش اون رو گرفت و کرد توی دهنش لای دندوناش.

جلوی در باز یخچال وایساده بودم و داشتم فک میکردم چی برای شام درس کنم که با صدای جونگ کوک از ترس توی جام پریدم:

_لازم نیست برای امشب چیزی درست کنی! چون فکر میکردم جا دادن وسایلت طول بکشه شام گرفتم. تمام وسایل هات رو جابه جا کردی؟ 

با سر تایید کردم و گفتم:

_متوجه اومدنتون نشدم.
سمت یول رفت دستی به سرش کشید و بعد شیشه ی شیر خالی شده رو ازش گرفت.

_زیادی توی فکرت غرق شده بودی. منم بودم متوجه اطرافم نبودم.

نگاهی به شیشه شیر خالی توی دستش کرد و با تمسخر گفت:

Yul Choice Where stories live. Discover now