25:

1.1K 246 19
                                    


و برگرو جلوی دهنش گرفتم. با دهن کوچولوش یه گاز زد. 
_چطور بود؟ میخوای بازم؟ 
جونگ کوک_میخوای برم برات یکی سفارش بدم بابا؟ 
سرشو به علامت منفی تکون داد و یه گاز دیگه به برگر توی دستم زد. 
_بابا نوشابه بده. 
کوک یکم نوشابه توی لیوان ریخت و نی رو داخلش گذاشت. 
_بیا بابا جون. 
میدونستم یول برگر دوس داره و اگه با کورن داگش سیر نشه، برگر رو به سوخاری ترجیح میده. درست برعکس من. برای همین نصفه برگر رو براش کنار گذاشته بودم و خودم سوخاری مورد علاقمو خوردم. 
یه قلپ نوشابه که خورد باز برگر رو جلو دهنش گرفتم و همینجوری کم کم از دستم نصفه برگرشو خورد. 
_جیمین برم برات برگر بگیرم؟ 
_نه جونگ کوک. میدونی که سوخاری رو بیشتر دوس دارم. برای همین برگر رو گذاشتم برای یول. 
_مطمئن باشم؟ 
_آره مطمئن باش. 
_هیونگ سیب سرخ کرده هم بهم بده. 
یکم  از بسته اش توی بشقاب ریختم و جلوی دستش گذاشتم و سس زدم.

بعد از ناهار، یول که دوباره شارژ شده بود، همش از سر رفتن حوصلش گلایه میکرد که با پیشنهاد من تمام شعرایی که بلد بود رو بلند بلند برای من و باباش خوند. 
وقتی بلاخره به سئول رسیدیم و وارد شهر شدیم، اول گوروم رو به خونه مادر جونگ کوک بردیم. چون کوک به شدت خسته بود و نمی تونست آخر شب یه دور دیگه این راه رو برگرده تا گوروم رو پیش اونا ببره.
قصد نداشتیم که بمونیم اما به اصرار مادرش داخل رفتیم. چون جونگ کوک تمام مدت رانندگی کرده بود و بخاطر بد شدن حالم هم به من اجازه نمی‌داد پشت ماشین بشینم. گرچه حالا حالم خیلی بهتر بود، اما حرف جانگ کوک یکی بود و اصلا به اینکه خوبم توجه نمیکرد. پس وقتی خانم جئون پیشنهاد موندن داد، به نظرم بهترین وقت بود که حداقل کوک یکم استراحت کنه. پس قبول کردم و اینطوری شد که جونگ کوک به اتاقش توی اون عمارت رفت تا استراحت کنه. 
از اونجایی که من و یول توی ماشین استراحت کرده بودیم و یول هنوز تکالیفشو انجام نداده بود، روی میز جلوی کاناپه توی پذیرایی نشستیم تا با کمک من تکالیفشو انجام بده. 
داشتم باهاش ریاضی کار میکردم که خانم جئون با قهوه و آب پرتقال و کوکی های معروفش، وارد پذیرایی شد. 
لیوان آبمیوه با ظرف کوکی رو جلوی یول گذاشت و سرش رو نوازش کرد و گفت:

خانم جئون_ آفرین یولی. همیشه همینطوری تعادل رو توی کار هات داشته باش. مثل بابابزرگت نشی ها!! همش کار و کار و کار ... خسته کنندست.
یول که مشغول کار خودش بود فقط سریع تائید کرد. 
یول_ چشم.
ولی من که شخصیت خانم جئون رو می‌شناختم به لحن بانمک و حرفش خندیدم. خودش خیلی فعال بود و اگر شوهرش هر کاری رو شروع میکرد اونم همراهیش میکرد و این حرف هاش فقط شوخی بود و اون ها رو با لحن بامزه ای گفت. 
خانم جئون که دید یول مشغوله سمت من برگشت و گفت.
خانم جئون_ خسته نباشی پسرم. 
لبخندی به مهربونیش زدم. 
_ممنونم خانم جئون. 
خانم جئون_تو نمیخواستی استراحت کنی؟ 
فنجون قهوم رو با یکی از اون کوکی های فوق العاده برداشتم. 
_نه. راستش من و یول توی ماشین یکم خوابیدیم. هوا خراب بود و جونگ کوک آروم میومد. هر چی هم بهش گفتم بزاره من بشینم پشت ماشین تا یکم استراحت کنه قبول نکرد. برای همین خیلی خسته شد. 
سری تکون داد و دوباره رو به یول گفت: 
_یولیِ مامان. آب پرتقالت گرم میشه پسرم. 
_ آخه...
از اونجایی که میدونستم احتمالا الان یکم گرسنس گفتم:
_یکم استراحت کن. بعد بهت چند تا مسئله میدم که حل کنی. 
لیوان آب پرتقالشو با احتیاط و دو دستی برداشت، ولی نگاهش روی کوکی‌ها موند. لبخندی به نگاهش زدم و یه کوکی جلوی دهنش گرفتم که با اشتیاق یه گاز بزرگ زد تا با آب پرتقالش بخوره. 
خانم جئون_شام چی دوس داری مامان درست کنه برات؟ 
یول_دامپلینگ میخوام. برنج سرخ شده. نودل گوشت هم میخوام با کیمچی. 
با ملایمت تذکر دادم. 
_لطفا یول. 
با خجالت به مادربزرگش نگاه کرد. 
_لطفا مامانی. 
خانم جئون دستی روی موهای نرم یول کشید. 
_هر چی بخوای برات درست میکنم پسرم. 
با ذوق شونه هاشو جمع کرد و دهنشو سمت کوکی توی دستم کشید. خانم جئون هم بعد از اینکه قهوشو خورد، رفت تا شام درست کنه. 
منم چندتا مسئله نوشتم و دادم به یول که حل کنه و اینطوری تا شب سر هممون گرم بود.

Yul Choice Where stories live. Discover now