26:

1.1K 239 30
                                    

_یول توی اتاق خودشه. بهونه نیار.
میدونستم هر چی که بگم قراره اذیتم کنه. پس توجهی
بهش نکردم و به طرف آشپزخونه رفتم و برای عوض
کردن بحث، حرف ناهار رو پیش کشیدم شاید دست از
سرم برداره.
_چیزی میخوری ته؟
_هووووم، منم اصال نفهمیدم موضوع رو ضایع
عوض کردی. ولی نه. باید برگردم مدرسه. یادت نره
فردا جلسه داریم یکیتون بیاد.
همونطور که به طرف آشپزخونه میرفتم گفتم:
_به جونگ کوک میگم. اگه تونست میاد.
به کانتر تکیه داد.
_خودت چرا نمیای؟
_چون من فقط پرستارشم. پدرش جئون جونگ کوکه.
کارنامه ماهانش رو هم که تو برامون میاری.
پوفی کشید و دیگه چیزی نگفت.
کارنامه اون ماه یول مثل همیشه عالی بود. البته که
غیر از این هم انتظار نداشتم.
حاال یک ماهی از تتو کردنم می گذشت و هروقت لباس
عوض میکردم، نگاهم بهش میفتاد و یاد درد کشیدنم و
ناله کردنام میفتادم و از خجالت سرخ میشدم.
انصافا از داشتنش لذت می بردم، اما هنوزم به نظرم به
اونهمه درد کش یدن نمی ارزید.
اوایل یول با بهونه های مختلف میومد و لباسم رو کنار
میزد تا به اون تتو نگاه کنه. یا حتی خودش میرفت
زیر هودی و لباس های گشادم و باعث اخم پدرش و
تعجب من میشد.
اما با اضافه شدن چنتا تتوی جدید روی بازوهای
جونگ کوک، تتوی من از ذهن یول پاک شد و این
منو از دست اخمهای کوک نجات داد.
حاال بعد از یه مدت که جونگ کوک و یول سر اینکه
نباید یول اینطور رفتار کنه، هر جا و هر وقت که
دوست داشت لباسمو کنار بزنه و تتومو نگاه کنه، ولی
یول تخس وارانه کار خودش رو میکرد و باعث میشد
با هم بحثشون بشه، میگذشت و این موضوع از سر
هر دو افتاده بود، یه بحث جدید شروع شده بود.
یول یه موضوع جدید اما قدیمی رو پیش کشیده بود.
باشگاه...
_بابا منم میخوام بیام.
_حوصلت سر میره پسرم.
دقیقا نیم ساعت بود که یول اصرار میکرد امروز با
باباش بره باشگاه و ببینه که پدرش چجوری آموزش
میده به شاگرداش و جونگ کوک باز هم بخاطر
نگرانی های الکی و بی دلیلش مخالفت میکرد.
جونگ کوک کالفه نفسشو بیرون داد و بیچاره وار
منو نگاه کرد.
خب هر بار من این بحث رو تموم میکردم اما اینبار
من طرف پسر کوچولوم بودم. پس شونهای باال
انداختم.
_دیگه اونقدر بچه و کوچیک نیست که نگران باشی
چیزیش بشه. فقط میخواد نگاهت کنه جونگ کوک.
سخت نگیر.
با حرص انگشت اشارشو به طرفم گرفت.
_چیزیش بشه از چشم تو میبینم و باید مسئولیتشو
گردن بگیری! اگر قبول میکنی پس بپوشین بریم.
یول برگشت و با چشم ها و صورت معصومش بهم
خیره شد.
وقتی سرم رو به تایید تکون دادم، پرید طرفم و محکم
گونمو بوسید و به طرف اتاقش دویید و اونجا بود که
من نگاه حسود جونگ کوک رو شکار کردم.
جونگ کوک_تکالیفشو انجام داده؟
_همشونو.
ابروهاش به هم گره خورد با حرص گفت:
_خیلی هم عالی! حاال که قراره بریم پس تو چرا
نمیری آماده شی؟
نگاهی به لباسام انداختم. تیشرت سفید و شلوار آدیداس
سفید. کامال ورزشی.
_چون فقط باید کاپشنمو بپوشم.
نفسشو محکم بیرون داد.
_توی ماشین منتظرم.
رفت و درو پشت سرش محکم بست. از اونجایی که
انتظار این حرکت رو ازش داشتم، کامال خونسرد
منتظر آماده شدن یول شدم.
با ست ورزشی قرمز مارک فیال و کاله کپ مشکیش
از اتاقش بیرون اومد.
_چیمی تیپم چطوره؟
لبخندی زدم و براش الیک نشون دادم. از جالباسی
جلوی در کاپشن خودم و یول، به اضافه ساک ورزشی
که توش لباس اضافه بود رو برداشتم و از خونه خارج
شدیم
با یول متعجب وسط باشگاه بزرگ متعلق به جونگ
کوک ایستاده بودیم.
_واووووو بابا چرا تا حاال منو اینجا نیاوردی؟ خیلی
خفنه.
جونگ کوک به طرف اتاق مدیریتش رفت.
_اینجا پر از وسیله بدنسازیه یول. برات خطرناکه.
زیر لب اداشو درآوردم.
_این خطرناکه... اون خطرناکه.... چیش خطرناکه
آخه؟ ادا میاد الکی.
جونگ کوک کیفشو داخل اتاقش گذاشت و به سمت
رختکن رفت.
_بیایید لباساتونو بذارید اینجا.
پشت میزی رفت و توی سیستم یه سری کارا انجام
داد.
_یولی بابا انگشتتو بذار روی حسگر.
یول انگشت اشارشو به گفته پدرش روی حسگر روی
میز گذاشت. اسمش روی صفحه کوچیک حسگر اومد
جونگ کوک_شماره چند زده برات؟
یول_هفت.
سری تکون داد و دوباره یه سری کلید زد.
_جیمین انگشتتو بذار.
انگشت اشارم و گذاشتم. اسمم و یه شماره اومد روی
صفحه که شماره رو به کوک گفتم.
_سیزده.
سری تکون داد و از پشت سیستم بلند شد.
_باید قد و وزنتونو بنویسم. یول برو روی ترازو.
اون ترازو متفاوت تر از ترازو های عادی بود. اون
ترازو براساس یکسری چیزا درصد حجم چربی و
عضله رو هم نشون میداد. برام دیدن این وسایل جالب
بود. زمان ما ترازو ها نهایت هنرشون اندازه گیری
درست وزن بود و حاال انقدر پیشرفت کردن.
قد و وزن هر دومونو توی دفترش نوشت.
بعد یه متر آورد و چیزهایی رو اندازه گیری کرد. مثل
دور کمر، دور باسن، بازو و رون....
جونگ کوک_برید وسایل و لباساتونو توی کمد هفت و
سیزده بذارید.
اوه! اون عددا شماره کمد رختکن بود؟ خیلی وقت بود
نرفته بودم باشگاه. طی این مدت انقدر تغییر کرده؟ چه
جالب!
لباسامونو عوض کردیم و به سالن اصلی برگشتیم. با
دیدن جونگ کوک خشکم زد.
با رکابی و شلوارک ورزشی روی تردمیل می دویید. و
رکابیش به حدی لش بود که عضله های سینش مشخص
بود. لعنتی چرا من انقدر عضله دوس دارم؟
جونگ کوک_ده دقیقه تردمیل. هر دوتون. حاال که به
زور تا اینجا اومدین باید ورزش کنید. تردمیل شماره
سه و چهار روشنه.
مردد به طرف تردمیل رفتیم. گیره جلوی تردمیل رو
به لباس یول وصل کردم و روشنش کردم.
_زیاد سرعتشو زیاد نکن. خطرناکه.
یول با چشم هایی که از هیجان برق میزد گفت:
_چشم هیونگ کوچولو. مواظبم.
با اکراه روی نوار نقاله رفتم و تردمیل رو روشن
کردم.
سه دقیقه راه رفتم که جونگ کوک گفت:

Yul Choice Where stories live. Discover now