12:

1.1K 267 29
                                    

_مثلا دیروز اتفاقی دستش خورد به کنترل و شبکه رو عوض کرد. از صدای گوینده اخبار ترسید و خیلی طول کشید تا تونستم آرومش کنم.
نگاهمو به جونگ کوک دادم:
_یا روزی که آورده بودیش شرکت و تمام روز گریه کرده بود. توی بغل هیچکس آروم نگرفت.
زمزشو شنیدم:
_بجز تو.
با صدای دکتر با هول و خجالت نگاهمو ازش گرفتم:
_شما زوجین؟
_نه نه نه. ما... یعنی من. من فقط پرستارشم.
دکتر_مادرش؟
خیلی جدی و محکم جواب داد:
_جدا شدیم. یول فقط یک ماه مادرشو داشت.
دکتر_منظورم اینه که پسرتون و مادرش همو میبینن؟
جونگ کوک_نه. اون اصلا کره نیست.
برای اولین بار بود که این اطلاعات رو می شنیدم. توجهم جلب شده بود و دوست داشتم دکتر سوال های بیشتری در مورد زنی که یولی رو ول کرده و رفته بپرسه تا منم اطلاعات بیشتری کسب کنم.
اما دکتر فقط سرشو تکون داد و با نگاه به یول که زیر چشمی بهش نگاه میکرد لبخندی زد و گفت:
_بجز گریه های طولانی مدت چیزی هست که اذیتش کنه؟
جونگ کوک_عادت داره توی تاریکی بخوابه. به صداهای بلند حساسه. از خیس شدن هم بدش میاد.
دکتر_خب این اصلا مشکل جدی ای نیست. یعنی اصلا مشکلی نیست. کوچولوتون فقط خیلی حساسه .باید سعی کنید چیزایی که اذیتش میکنه رو متوجه بشید. کارهایی که دوس نداره انجام ندید.
_ولی اون به مکان و آدم‌های جدید هم حساسه. خیلی دیر و سخت ارتباط برقرار میکنه.
دکتر_درسته این از ویژگی کودکان حساسه. ولی وقتی که بزرگ تر بشه، توی اجتماع بره، مدرسه بره، دورش شلوغ میشه، دوست پیدا میکنه و این مشکل خود به خود حل میشه. حدس میزنم زیاد دورش شلوغ نیست. زیاد با کسی ارتباط ندارید آقای جئون؟ یا مثلا با خانواده و دوست و آشنا رفت و آمد دارید که کمی دورش شلوغ باشه؟
جونگ کوک_نه. فقط پدر و مادر و برادرم.
دکتر_برای الان با وجود حساسیتش این کم بودن افراد اطرافش براش خوبه. اما سعی کنید کم کم این جمع رو بزرگ تر کنید. کم کم وارد اجتماعش کنید. توجه کنید که اینکار باید کم کم انجام بشه. یک دفعه اینکارو انجام ندید که استرس زیادی بهش وارد بشه یا حساسیتش بد تر بشه. اینجور بچه ها به خیلی چیزا حساسن. به بو، نور، صدا، محیط اطرافشون. تا جایی که میتونید محیط آرومی براش محیا کنید. به کاری مجبورش نکنید. حیوون خونگی دارید؟
جونگ کوک_نه.
یول ریلکس تر توی بغل لم داده بود و حالا دیگه به مرحله ای از آرامش رسیده بود که با کنجکاوی به دکتر نگاه کنه.
دکتر_یکم که بزرگتر شد میتونید یه حیوون خونگی براش بگیرید. چیزی که دوس داشته باشه و نترسه ازش...
با حرکت یول توی بغلم که آروم خودشو به طرف صندلی کشید و لباس پدرشو گرفت و کنارش ایستاد، جونگ کوک توجهشو از حرف های دکتر گرفته و روی یول متمرکز شد.
یول با دستش صورت پدرش رو به طرف خودش چرخوند و صدایی از خودش در آورد که با توجه به حرکت قبلش میشد گفت که نشونه اعتراضه. جونگ کوک سعی ای برای کنار زدن یول نکرد بلکه دستشو دور کمرش انداخت و نگهش داشت:
_جانم یولیِ من؟
دوباره همون صدا رو از خودش درآورد. دکتر با لبخند خم شد طرف اون دو و گفت:
_چی شدی یول کوچولو؟ توجه بابات رو میخوای؟ زیادی حرف زدم عصبی شدی؟
یکم به دکتر نگاه کرد و کف دستشو روی صورتش گذاشت و به عقب هولش داد و خودشو جلو کشید. بخاطر فاصله ی بین صندلی من و جونگ کوک تعادل نداشت و نزدیک بود بیافته که با کمک جونگ کوک، روی پای پدرش نشست و دست هایی که دور کمرش بود رو خیلی مالکانه با دست های خودش دور کمرش نگه داشت.
ناخودآگاه با صدای ریزی شروع به خندیدن کردم. اولین بار بود حسودی یول رو میدیدم و این برام خیلی با نمک بود.

Yul Choice Where stories live. Discover now