21:

1.3K 241 19
                                    


کمی توی صندلیش جابجا شد تا راحت تر بشینه. 
_خب بارون که بگیره برمیگردیم.
تکیه دادم و سرمو به طرفش چرخوندم.
_ولی این سفر برای یوله و یول بارون دوس داره. نگرانش نباش. لباس گرم براش برداشتم.
_درسته ولی اصلا دلم نمیخواد سرما بخوره. پس میتونه از توی ماشین بارون رو تماشا کنه.
_فقط یکم بارونه جونگ کوک. چیزیش نمیشه قول میدم. انقد محافظه کار نباش. بذار بهش خوش بگذره.
نفسشو کلافه بیرون داد و دستشو توی موهاش کشید.
_سرما بخوره من میدونم با تو جیمین شی.
_باشه. قول دادم سرما نخوره.
بعد در مورد کارهای این سه روز که جابه جا شدن صحبت کردیم و حین این مکالمه به فروشگاه بزرگ مد نظرمون رسیدیم.
لیستو به جونگ کوک داده بودم و خودم مدام با گوشی مشغول بودم تا هماهنگی هارو بخاطر سه روز نبودن خودم و جونگ کوک انجام بدم. و همینطور با منشی جونگهیون هماهنگ کردم که توی این سه روز یه سری چیز ها رو به منشی لی آموزش بده.
حواسم بود که با مسئول بخش طراحی هم تماس بگیرم و گیج بودن بیش از اندازه خانم سو رو یادآوری کنم.
مشغول صحبت با مسئول بخش طراحی بودم که متوجه شدم جونگ کوک بدون چک کردن تاریخ، بسته گوشتی رو شانسی برداشت.
از اونجایی که بیشتر مواقع گوشت رو خودم تهیه میکردم سریع به طرفش رفتم تا بسته ی گوشت رو چک کنم. متوجه تغییر رنگش که شدم روی بسته بندی گوشت رو گشتم تا تاریخشو چک کنم. بعد از مطمئن شدن از حدسم تاریخشو به کوک نشون دادم.
کمی با تعجب نگاهم کرد و تاریخ بسته های گوشت توی یخچال رو بررسی کرد.
همونطور که با تلفن صحبت میکردم به طرف فروشنده اون قسمت رفتم تا بگم که چند بسته گوشت توی یخچالشون تاریخ گذشته هستن.
از کنار یخچال ها که رد میشدم یادم افتاد که باید از پنیر و ژامبون مورد علاقه یول هم چند بسته بردارم. چون فراموش کرده بودم توی لیست بنویسم و یول تاکید کرده بود که حتما ژامبون و پنیر براش بگیرم.

بعد از گرفتن گوروم از خانوم جئون به خونه برگشتیم. کوک به اتاق کارش رفت و من آشپزخونه.
چند تا اسنک برای ناهار درست کردم و میوه برای توی راه شستم و خورد کردم. کوکی های مورد علاقه یول و جونگ کوک رو هم توی سبد گذاشتم.
باکس گوروم رو هم کنار بقیه وسایل، پشت در قرار دادم.
جونگ کوک با موهای خیس و حوله دور گردنش وارد آشپزخونه شد تا توی جمع کردن وسایل کمکم کنه.
داشتم کاهو ها رو می شستم که یه دستش روی شونم و اون یکی دستش روی دستم نشست. 
_کافیه دیگه. برو دوش بگیر من بقیه رو آماده میکنم. دیر میشه.
سری تکون دادم و شیر آب رو بستم. جونگ کوک سمت راستم ایستاده بود. بنابراین از سمت چپ به طرف حمام اتاقم راه افتادم. دوش ده دقیقه ای گرفتم و موهامو با سشوار خشک کردم.
لباس پوشیدم ولی از اونجایی که کاپشن خودم زیادی گرم بود طی یه تصمیم آنی سمت اتاق کوک رفتم و کاپشن بادی مشکی جونگ کوک رو از کمدش برداشتم. بعد به آشپزخونه رفتم تا ازش در موردش بپرسم.
_جونگ کوک. من میتونم کاپشنتو بپوشم؟
با تعجب بهم نگاه کرد.
_ اون زیاد گرم نیست! سردت نمیشه؟
_نه. میدونی که زیاد سرمایی نیستم.
سری تکون داد و به طرف در رفت:
_باشه پس بپوش. تا وسایل رو میذارم داخل ماشین سبد رو چک کن ببین چیزی فراموش نکرده باشم.
با این حرف از آشپزخونه رفت بیرون. منم گوروم رو که میخواست پشت سر کوک بیرون بره گرفتم.
_نه نه نه. تو فعلا باید بمونی داخل خونه. جونگ کوک دستش پره و نمیتونه بغلت کنه.
آروم به پوزش زدم و حرفم رو ادامه دادم.
_تو زیادی شیطونی و ممکنه گم بشی.
بعد از مطمئن شدن از اینکه کوک در خونه رو بسته، گوروم رو روی زمین گذاشتم و با چک کردن سبد، برش داشتم و به طرف در رفتم.
جونگ کوک باکس گوروم رو برده بود، پس محبور شدم بغلش کنم و بعد از قفل کردن در از ساختمان خارج شدم. به سختی درو قفلش کردم و به سمت ماشین رفتم.
گوروم داخل باکسش نرفت و روی پام نشسته بود و از شیشه ماشین بیرون رو نگاه میکرد.
محض اطمینان دوباره با مرکز کمپ تماس گرفتم و هماهنگ کردم.
و بعد با تهیونگ تماس گرفتم. چون یک ساعت زودتر از تعطیلی مدرسه بود و باید اجازه یول رو میگرفتیم.
گوروم رو به کوک دادم و داخل مدرسه رفتم. مستقیم به سمت دفتر تهیونگ رفتم و اونجا منتظر شدم تا تهیونگ اجازه یول رو از معلمش بگیره و بیاردش دفتر.
با باز شدن در یول وارد اتاق شد و با دیدنم ذوق زده توی بغلم پرید. محکم گرفتمش و از روی زانوهام بلند شدم.
تهیونگ دستی پشت کمرم کشید:
_کمر هیونگ کوچولوت درد میگیره اینجوری میپری بغلش.

یول با شنیدن اين حرف خواست از بغلم پایین بیاد که اجازه ندادم.
_تو وزنه بدنسازی منی. اصلا نترس هیچیم نمیشه. بمون تو بغلم. عمو شوخی میکنه باهات. 
گونمو بوسید و از تهیونگ خداحافظی کرد. قبل از خارج شدن از مدرسه، دستشویی بردمش و دستاشو شستم.
توی ماشین که نشست با دیدن گوروم ذوق زده بغلش کرد و باهاش بازی کرد. یکی دو ساعت بعد گرسنش شد. کمربندمو باز کردم و به عقب خم شدم تا از توی سبد اسنکارو بردارم و بهش بدم که دست جونگ کوک رو روی کمرم حس کردم.
با تعجب نگاهش کردم که گفت:
_ زود باش کمربند نداری خطرناکه اینطوری. من گرفتمت که چیزیت نشه.
تکخندی زدم.
_الان داری نقش کمربندو برام ایفا میکنی؟
با شیطنت پهلومو قلقلک داد که با خنده سعی کردم از دستش فاصله بگیرم.
_باشه باشه آقای کمربند قلقلکم نده.
دوباره با احتیاط بیشتر خم شدم و به سرعت از داخل سبد اسنکارو برداشتم و سرجام نشستم. کمربندمو بستم و یه اسنک به یول دادم.
_هیونگی میتونم به گوروم هم ژامبون بدم؟
جونگ کوک از داخل آینه وسط، کوچولوشو چک کرد:
_زیاد نه یول. توی ماشین در حال حرکت ممکنه حالش بد بشه.
چشمی گفت و یکم از ژامبون توی اسنکش به گوروم داد.
_خودت گرسنت نیست؟
بینیشو چین داد:
_بوی خوشمزه ای داره.
لبخندی زدم و اسنکی به طرفش گرفتم.
_خودت چی؟
یه قلپ آب خوردم.
_میدونی که بیماری حرکت دارم. نمیتونم زیاد چیزی بخورم.
کمی اخم کرد.
_ولی اون مگه واسه وقتی نیست که صندلی عقب بشینی؟
_عقب بشینم بیشتره. جلو که بشینم راحت ترم.
اسنکشو جلوی لبام گرفت:
_یه گاز بزن. هیچی نخوردی. خالی بودن معدت حالتو بدتر میکنه. دیدی که دارو برداشتم. اگه حس کردی حالت خوب نیست بهم بگو.
گاز کوچیکی به اسنکش زدم و آروم جوییدم چون می دونستم حق با جونگ کوکه. ولی بازم ترجیح دادم زیاد معدمو پر نکنم.
با این حال جونگ کوک با حرف زدن حواسمو پرت کرد و چهار اسنکی که بهش دادم رو باهام شریک شد.
یه گاز خودش میزد و یه بحثی رو شروع میکرد که حواسمو پرت کنه و اسنکشو جلوی لبام میگرفت تا بخورم. و واقعا حق با جونگ کوک بود. همون مقدار کمی هم که خوردم پیچ خوردن معدم رو کمتر کرد.
مسافت طولانی بود و یول بعد از خوردن اسنکش چرت کوتاهی زده بود و حالا که بیدار شده بود دستشویی داشت.
جونگ کوک توی پارکینگ یه رستوران بین راهی توقف کرد.
_من یول رو میبرم دستشویی. حواست به گوروم باشه. پیادش کن دستشویی کنه و یکم آب بهش بده.
گوشیشو چک کرد و جواب داد:
_باشه. زود بیا منم دستشویی دارم.
پنج دقیقه ای برگشتیم. سوییچو بهم داد و رفت. با صدای یول به طرفش برگشتم:
_چیمی هیونگ؟ میشه برم بستنی بگیرم؟
نگاهی به مارکت کوچیک نزدیکمون انداختم.
_بیا با هم بریم. تنها خطرناکه.
دستمو گرفت و با هم وارد مارکت شدیم. داشتم بستنی هارو حساب میکردم که کوک اومد داخل. 
_چیکار میکنین؟
_یول بستنی میخواست. چیزی لازم داری؟
دستشو توی موهاش کشید و سری به علامت منفی تکون داد. سوییچو گرفت و جلوتر از ما، از مارکت خارج شد.

ماشینو که راه انداخت با شیطنت پرسید:
_برای بابا بستنی چی گرفتی وروجک؟
دو تا بستنی از بین صندلیا رد شد و چون یهویی بود باعث شد توی جام بپرم و باعث ریز خندیدن جونگ کوک شد.
بستنی هارو گرفتم و باز کردم و یکیشو به جونگ کوک دادم.
بعد از نیم ساعت با نگاهی به یول که خوابیده بود پرسیدم:
_خیلی مونده برسیم؟
_نه حدودا یک ساعت.
_میتونم یکم بخوابم؟ تو خوبی؟
_آره من خوبم. یکم صندلیتو بده عقب بخواب. یول پشت صندلی منه.
_حس کردی خسته شدی یا خوابت گرفت صدام کن.
هومی گفت و صدای ضبط رو کم کرد. صندلی رو یکم به عقب خم کردم و ساعدمو روی چشمام گذاشتم و خوابیدم.

شرط : ۵۵

Yul Choice Where stories live. Discover now