40:

1.2K 265 32
                                    


جونگ کوک_ترجیح می دادم اعتراف نکنم ولی کنارم داشته باشمت. بودنت با وجود مال من نبودنت بهتر از اصلا نبودنت بود. ولی وقتی رفتی فهمیدم اشتباه فکر میکردم. اگر چیزی نمیگفتم هم تو نمیموندی. پس باید به حرف میومدم تا کنارم بمونی. 
اخمامو توی هم کشیدم و با تعجب مصنوعی‌ای پرسیدم: 
_چیو باید میگفتی؟ 
_همونی که خودت میدونی. 
_من که چیزی نمیدونم... 
سرشو عقب برد و توی چشمام نگاه کرد. 
جونگ کوک_تو نمیدونی؟ تو رفتی که منو اذیت کنی که ازم اعتراف بگیری. 
سریع از خودم دفاع کردم.
_نه واقعا. 
_پس چی؟ 
این بشر اعتراف که نمیکنه. آخرش منو مجبور میکنه خودم اعتراف کنم. ولی کور خونده تا اون با احرفا و کاراش فقط علاقشو نشون میده و اعتراف نمیکنه، منم همین راهو در پیش میگیرم.
_خب... فکر می کردم وقتشه که برم. رفتم که ببینم میتونم دوام بیارم یا نه؟ 
حتی گفتنش هم دردناک بود.
_تونستی؟ 
چشم هاش به طرز جالبی از نگرانی برق میزد پس منم میتونستم تا اون حد از احساسم رو بهش نشون بدم.
دوباره سرم رو به گردنش تکیه دادم تا بتونم با استشمام عطر بدنش حضورش رو به خودم یاد آوری کنم.
_خیلی سخت بود. 
_دیگه نمیذارم بری. 
از پناهگاه گرمم بیرون اومدم و صاف نشستم. انگشت اشارمو جلوی صورتش تکون دادم. 
_ولی حواسم هست که بازم نگفتی. 
انگشت اشارمو بین دندوناش گرفت ولی فشار نداد. 
_نکن رد دندونات میفته. 
اروم عقب کشید ولی خیلی دور نشد و جای دندون هاش رو بوسید و بعد زل زد به لبام....
متوجه منظورش شدم ولی قصد من اذیت کردنش بود. به تلافی هشت سال اذیت شدنام. 
_الان ساعت کاریه رییس جئون. 
اخمو و شاکی یکم توی چشمام نگاه کرد و بعد انگار چیزی به ذهنش رسیده باشه چشماش برقی از شیطنت زد.
توی یه حرکت انتحاری لباشو چسبوند به لبام. 
در حد دو ثانیه بود تماس لبامون ولی از همون ثانیه اول باعث شد که من با چشمای گرد شده نگاهش کنم.
با عقب کشیدنش دستمو روی لبام گذاشتم که دوباره نتونه کارشو تکرار کنه و دل منو هوایی.
جونگ کوک_قرار بود بهم نگی رییس.
بعد لیسی به لبش زد که توجهم رو به سمت لبهاش برد.
جونگ کوک_میدونی چند سال میخواستم اینجوری تنبیهت کنم ولی نمیشد؟ الان آزادم هر جور که دوس دارم تنبیهت کنم. پس حواستو جمع کن که ساعت کاری تنبیه نشی پارک جیمین. 
دستم رو از روی دهنم پایین آوردم و دهنمو باز کردم تا جوابشو بدم که در ناگهانی باز شد و منشی لی طبق معمول بدون در زدن پرید داخل. 
منشی لی_رییس جئو.... اوه خدای من. 
سریع پشتشو بهمون کرد و با دستش جلوی چشماشو گرفت. 
پوفی کشیدم و از روی پای جونگ کوک بلند شدم. 
قضیه چیه؟ چطوریه که توی تمام لحظات خاص ما منشی لی باید بپره وسط؟
ایستاده بودم و داشتم به همین فکر میکردم که با صدای داد جونگ کوک ناخودآگاه بیشتر ازش فاصله گرفتم. 
جونگ کوک_یک بار دیگه بدون در زدن بیای داخل اخراجی منشی لی. چند دفعه تذکر بدم بهت؟ اول در بزن و منتظر اجازه ورودم بمون. 
منشی لی بیچاره با رنگی پریده به طرف کوک برگشت و با تته پته گفت: 
_م... متاسفم... رییس جئون. چون... یه اتفاق خیلی مهم افتاده مجبور شدم... یعنی... فراموش کردم. 
جونگ کوک_دفعه ی قبل هم همین رو گفتی بهت چی گفتم؟ بهت گفتم حتی اگه جایی آتیش هم گرفت بایددددددد در بزنی. 
خانم لی_بله رییس جئون. 
قدمی به طرفش برداشتم. 
_موضوع چیه منشی لی؟ 
برگه‌ای که دستش بود رو به طرفم گرفت و گفت: 
_این کپی یه چکه که بخش حسابداری برای رئیس آوردن. تاریخ برای امروزه. 
_یعنی چی؟ برای چی باید بفرستنش برای جونگ کوک؟ 
منشی لی_متاسفم. برای همین گفتم ضروریه. چون اونا اشتباها فرستادنش اینجا و شما باید چکش کنید. 
_جونگ کوک این حساب شرکتو چک کن ببین موجودی به اندازه مبلغ چک داره؟
کوک به سرعت به طرف سیستمش رفت و من بالای سرش ایستادم. 
جونگ کوک_میتونی بری منشی لی. 
منشی لی با رنگ پریده خواست خارج بشه که با صدای جونگ کوک دوباره متوقف شد:
_در ضمن حرفامو یادت نره. دیگه همچین رفتاری رو تحمل نمیکنم.
منشی لی_بله رییس جئون. 
تعظیمی کرد و با عجله از اتاق خارج شد. 
جونگ کوک_بخون شماره حساب رو. 

Yul Choice Where stories live. Discover now