33:

1K 242 16
                                    


_امشبو باید بمونیم اینجا. فردا میریم خونه پیش مادربزرگ. زنگ زد و گفت پدر بزرگ و عموت کلی بستنی و آبمیوه برات خریدن و منتظرتن.
"گرسنمه"
_سه تا انتخاب داری. بستنی، آبمیوه، سوپ.
"بستنی میخوام"
جونگ کوک از داخل یخچال، ظرف بستنی شکلاتی رو درآورد و از پاکت داخل ساک، قاشق برداشت. با کنترل، یکم تخت رو بالا آوردم که یول راحت بتونه بشینه و بستنی بخوره.
بجای سوپ، کلی بستنی خورد و بعد دوباره خوابید.
جونگ کوک چشمای قرمز از خستگیشو ماساژ داد.
_میخوای بری خونه استراحت کنی؟
_باید برم براش ماشین شارژی بگیرم. منشی لی هم قراره چندتا پرونده بیاره برام. شاید شب بیام دوباره. چیزی میخوای بیارم؟
_زنگ میزنم بهت. باید یه سری وسیله برداری برای فردا که میریم خونه پدرت.
کتشو برداشت و پیشونی یول رو بوسید.
_پس بهت زنگ میزنم.
_باشه. آروم برون.
_هوم. فعلا.

تا شب یول فقط بستنی خورد و با تبلتش بازی کرد. آقا و خانم جئون که اومدن، از اتاق خارج شدم تا با جونگ کوک تماس بگیرم.
_الو جیمین؟ چیزی شده؟
صداش نگران بود. روی صندلی‌های داخل راهرو نشستم و تکیه دادم.
_نه. چیزی نشده. مامان و بابات اومدن. خواستم تا حواسشون به یول هست بهت زنگ بزنم بگم چی برداری؟
صدای نفس راحتی که کشید رو شنیدم.
_برو اتاق یول. کتاب و دفتراشو بردار. با چند تا از بازی‌های فکریش که زیاد بازی میکنه و دوس داره.
_صبر کن ساکشو پیدا کنم. کجا گذاشتیش جیمین؟
_بالای کمدشه.
صدا یه جوری بود که انگار گوشی رو روی اسپیکر گذاشته.
_خب. کتاب و دفتراش. بازی فکری. پازل خوبه؟
_آره یه پازل هزار تیکه گرفته هنوز بازش نکرده. همونو بردار براش. یکی دوتا از کتاب داستاناش رو هم بردار.
_کدومارو نخونده؟
با انگشت پلکامو ماساژ دادم.
_اونایی که خونده رو میذاره طبقه بالا. پایینی‌هارو نخونده.
_از اسم هر کدوم خوشم اومد برمیدارم.
تکخندی زدم برای این کیوت بودنش.
_باشه هر کدوم خوشت اومد بردار.
_تموم شد؟
_آره. حالا برو توی اتاق من. یه ساک آماده روی تخت هست. اونو لطفا بذار توی ماشین. چندتا پرونده هم روی میزمه. برشون دار.
_جیمییییییین. قرار بود این هفته کار نکنی.
_قرار شد وقتایی که بیکارم انجامشون بدم.
صدای غرغر کردنش لبخند خسته‌ای روی لبم آورد.
_غر زدن کار آجوشیاس.
صداش نزدیک شد و از روی اسپیکر برش داشت.
_باز بخوای بهم بگی آجوشی من میدونم با تو.
_فعلا که کنارم نیستی تو بدونی و من آجوشی.
صدای دادش که بلند شد قهقهه منم بلند شد. ولی با صدایی که از اونطرف خط شنیدم خندم ماسید:
_جونگ کوک شی؟ شام آمادس.
_کوک؟ کجایی؟
صداش.... هول کرده بود.
_من.... خونم دیگه.
لبه صندلی نشستم و دستم مشت شد.
_کی پیشته؟
_منشی لی. لطف کرده و برام شام آورده.
عصبی و بی قرار گفتم:
_قرار بود فقط برات چند تا پرونده بیاره. و الان اجازه دادی وارد خونمون بشه؟
_جیمین؟ آروم باش. فقط شام آورده.
قلبم درد میکرد و نفسم به زور بالا میومد. چندتا نفس عمیق کشیدم و صدای نگرانشو شنیدم.
_جیمین؟ حالت خوبه؟
به سختی و صدایی که میلرزید گفتم:
_خوبم. باید برم. یول کارم داره.
بدون اینکه منتظر جوابی باشم قطع کردم. قطع کردم و محکم پلک زدم که تاری دیدم بره. نمیخواستم صورتم خیس شه.
با پاهایی که میلرزید به سمت دستشویی داخل راهرو رفتم و بی نگاه به آینه صورتمو آب زدم.
خب که چی؟ شام برده براش. ولی چرا منشی سو از این کارا نمیکرد؟ چرا جونگ کوک صداش زد؟ چرا نگفت رئیس جئون؟ اصلا میتونست ظرف شام رو دم در با پرونده‌ها به کوک بده. چرا رفته داخل خونه؟
چندتا نفس عمیق کشیدم.
چیزی نیست جیمین. فقط یه شام سادس. چیزی نیست. آروم باش لعنتی.
بعد از یه ربع توی دستشویی موندن، به اتاق یول برگشتم. داشت از دست مادربزرگش سوپ میخورد و خودشو لوس میکرد.
با دیدن من اشاره کرد که کنارش برم. گوشیمو دادم بهش که بنویسه چی میخواد؟

Yul Choice Where stories live. Discover now