15

1.1K 256 12
                                    

با خودم فکر کردم یکم حرکات کششی هم انجام بدم. انقدر صاف نشسته بودم که حس میکردم بدنم خشک شده. به اطراف زیر چشمی نگاه کردم. خبری نبود. 

انگار دارم گرم میکنم دستم رو دو طرف کمرم گذاشتم و به دو طرف حرکتش دادم. در آخر از کمر به سمت پایین خم شدم و سعی کردم نوک کفش هام رو بگیرم و بعد دستم رو به زمین برسونم. می خواستم با کشیدن عضلاتم کمی خشکی بدنم رو کم تر کنم. 

همین که به خم ترین حالت خودم رسیدم صدای اعتراض مانند کوک بلند شد: 
_دقیقا داری چیکار میکنی جیمین؟ 

هنوز بابت دستوری حرف زدن و لحن ترسناکش ناراحت بودم پس جوابش رو جوری دادم که میدونستم دوست نداره.   

_کار خاصی نمیکنم. فقط دارم بدنم رو از خشکی در میارم رئیس! 

با صدایی که کمی بلند تر شده بود گفت: 
_نمیتونی تا خونه صبر کنی؟ باید اینجا انجامش بدی؟ وسط خیابون؟ آخه آدم وسط خیابون انقدر خم میشه؟ 

_مگه مشکلش چیه؟ در ضمن کدوم خیابون منظورته رئیس؟

ناخواسته پوذخندی زدم و به اطراف اشاره کردم:
_نکنه همین کوچه ی خلوت خودمون رو میگی خیابون؟ 

بازومو با کمی خشونت گرفت و کشید بالا که باعث شد صاف بایستم:
_کوچه شاید خلوت باشه، اما از پنجره خونه ها که میتونن ببیننت.

با چشای گرد شده و لبای آویزون گفتم: 
_چی داری میگی؟ شوخی میکنی دیگه؟ آخه مگه من دخترم که از پنجره دیدم بزنن؟

دیدم که با آویزون شدن لبهام نگاهش شاید پنج ثانیه روی لبم رفت ولی سریع دوباره به چشم هام  نگاه کرد: 
_به نظرت الان وقت شوخیه؟ لازمه بگم هیکلت از دخترا.... 

بعد ناگهانی حرفش رو خورد و جملشو نصفه ول کرد. یه نفس عمیق کشید و پلکاشو با کلافگی بهم فشرد. 
کمی بعد دستمو ول کرد و سوییچ ماشینو بهم داد و دست دیگه اش رو زیر بدن یول حرکت داد. یول رو که سرش رو روی شونه اش گذاشته بود کمی جابه جا کرد.

منم بعد از گرفتن کلید به سرعت سرم رو به سمت ماشین چرخوندم. حرارت گونه هامو از خجالت جمله نصفه و نیمش حس میکردم.
 
_ یول سرما میخوره اینجا جای این بحثا نیست. وسایل خودت و یول رو بردار و بیا بالا.

بعد به سرعت به سمت ساختمون رفت. از محدوده دیدم که خارج شد سریع با دست خودمو باد میزدم که از حرارت صورتم کم شه. لعنتی.‌...

چه حرفی بود آخه؟
چرا جملش رو کامل نکرد؟ یعنی چی میخواست بگه؟
هیکلم از دخترا چی لعنتی؟
هیکلم به نظرش قشنگه؟ دید میزنه منو؟
یاد نگاه کوتاه ولی عجیبش به لبم افتادم.  

سر انگشتامو روی لبام گذاشتم و شونه هامو از هیجان جمع کردم. 
درست لحظه ای که زیادی هیجان زده شده بودم صدایی از درونم و بخش منطقیم اوضاع رو عوض کرد و نذاشت خیلی لذت ببرم‌.

Yul Choice Where stories live. Discover now