Empistosýni(tRusT)

14K 1.4K 1.1K
                                    




پیست رالی پر بود از ماشین هایی که با سرعت تمام تر از هم سبقت میگرفتن و دور باطل میزدن . ماشین قرمز رنگ ماشینی بود که با چشماش دنبالش میکرد

-قربان منتظر کسی هستید اینجا ؟

مرد قوی هیکلی که پشت سرش ایستاده بود قدمی جلو اومد و پرسید

سرش رو به آرومی تکون داد و سیگار دست سازی رو که خودش پیچیده بود بالا اورد و از بین انگشتای کشیده ی جوهر خورده ش کام عمیقی گرفت بوی سوختن کاغذ سیگار تو دماغش پیچید

ماشین قرمز سر پیچ اصلی رسیده بود سرعتش رو کم کرد و به کناره ی پیچ نزدیک شد چندتا ماشین دیگه در کمینش بودن

به دیواره ها نزدیک شده بود و با هر نوسان سرعتی به هوا پرتاب میشد

آرنجشو خم کرد و به میله ی جلوی شیشه لابی طبقه دوم تکیه داد

ماشین قرمز پیچ رو رد کرد و حالا بین خودش و ماشین های رقیبش فاصله ی زیادی بود

دود تیره رو از بینی و دهنش بیرون داد

-آقای استایلز اومدن !

مرد قوی هیکل گفت و باعث شد نگاهشو از ماشین مورد نظرش بگیره . صدای بوت های هری روی کف چوبی سالن پخش میشدن

سیگارش رو به میله ی سرد آهنی فشار داد و خاموش کرد و رهاش کرد

صدای بم و شوخ هری از کنارش بلند شد

-نمیدونستم به ماشین و مسابقاتش علاقه داری

تک سرفه ای کرد تا گرفتگی صداش رو برطرف کنه و گفت

-نمیدونستی چون ندارم

با اشاره ی دستش همه ی آدم های اون سالن جز سم که شخص مورد اعتمادش بود بیرون رفتن و تنهاشون گذاشتن

گردنش رو چرخوندو از روی سر شونه نگاهی به نزدیک ترین کسش تو این دنیا کرد

نزدیک ترین و تنها کسش

موهای قهوه ای روشن هری روی شونه هاش ریخته بودن حالا میتونست ببینه که چشمای هری هم درگیر اون ماشین قرمز شده و دنبالش میکنه

-به اون گفتی که میری و تا یه مدت نیستی ؟

هری هم چشماشو از پیست گرفت و قدمی به عقب برداشت و پشت به شیشه ایستاد

دست راستشو تو موهای بلندش فرو کرد و به عادت همیشگی موهاشو جلو صورتش ریخت و دوباره عقب زد

-هی اون چیه ؟! با دوست پسر داداشت مودب باش زینی !

زین از شیشه فاصله گرفت و به میله تکیه داد

-باشه به لویی ویلیام تاملینسون گفتی که داری میری ؟

-تا حدی که کنجکاوش نکنه گفتم . نترس اون قرار نیست سرت خراب شه و با جیغ بپرسه "هری کجاست " !

ALEKTO [ziam]Where stories live. Discover now