Δεμένα (tIEd)

7.4K 1.2K 555
                                    




-پنجاه و یک ...پنجاه و ...دو ...

روی بازوهاش افتاد و پیشونیش رو به زمین اصابت داد

نفس نفس میزد و اخم ناشی از درگیری ذهنیش روی پیشونیش بود

کل روز رو تنها و بی هدف توی اتاق نه چندان بزرگ پرسه میزد گاهی کنج تخت جمع میشد گاهی زیر پنجره مینشست و گاهی طول و عرض اتاق رو طی میکرد و اخر هم تا جایی که توان در بدن داشت از بازوهاش استفاده کرد و شنا رفت

فقط یه عادت همیشگی بود که درگیری های ذهنیش رو با فعالیت بدنی اروم میکرد

عادات ادمو تنها نمیذارن

از باشگاه شخصیش توی خونه تا دخمه ی امارت مالیک !

همونجا روی زمین چهار زانو نشست و افکار دوباره به ذهنش هجوم اوردن

تقابل بین چهره ی پدرش و چهره ی شیطانش قرار گرفت

مالیک ...جف...مالیک ...و البته که جف

هیچ دلیلی نداشت تمام شناختی که از پدرش داشت و کنار بذاره و به حرف یه روانی دروغگو اعتماد کنه اونم کسی که جون رو از بدنش بارها بیرون کشیده بود

جف همچی ادمی نیست چرا باید کسی رو بکشه

جف ...اون پسر چشم ابی ...جف و ...

جدال سختی نبود درد و رنجی که توی ابی چشمای اون پسر بود دروغ نبود

اما ...

حرفای اون پسر توی ذهنش اکو میشدن

ارزو میکرد کاش اینجا نبود تا با جف حرف میزد تا وایمیستاد و حقیقت رو میپرسید

اما حالا

خودت باید انتخاب کنی لیام

این میتونه داغونت کنه

به پدرت ایمان داشته باش پسر

اما اون...

صدای باز شدن قفل در و هجوم نور به داخل حجمی از تنفر رو راهی چشماش کرد

صدای قدم هایی که با ریتمی خاصی و همیشگی وارد اتاق شدن حقیقت رو توی صورتش کوبید

تو اینجایی

تو انتخابی نداری

سرش رو بلند نکرد در هر صورت چیزی برای دیدن نبود چهره ی شیطان همیشه یک شکله

زین رو به روش با چند سانت فاصله طرز نشستن خودش رو تکرار کرد

زانوهای زین هم عرض زانوهای شخص مقابلش قرار نگرفتن

پاهای اون پسر عریض تر و عضلانی تر بود

و این باعث شد احساس بدی داشته باشه

احساسی بدتر از چیزی که الان داشت.

اما احساس بدش با دیدن چهره ی پسر جایگزین حس گسی شد که با صدای شنیدن فریاد های اون پسر توی سرش شکل میگرفت

ALEKTO [ziam]Where stories live. Discover now