odigó(dRivE)

6.1K 853 326
                                    






لیام لحظه ی اخر دست زین رو گرفت و متوقفش کرد

زین سمتش برگشت

ل-من نمیفهمم ...کجا میری ؟

هری قبل از زین گفت

ه-پلیسا لیام ...از در جلویی وارد شدن

انگشت های لیام دور مچ زین شل شد و دستش افتاد با چشمای بهت زده به زین نگاه کرد

زین لحظه ای چشمای نگرانش نرم شدن

اما صدای هری مهلت نداد

ه-خواهش میکنم زین ...

نگاهش رو از لیام گرفت و جهت مخالف رو در پیش گرفت

سوار ماشین شدن هر دو و بی توجه به صدای ایست مامور های پلیس زین با تمام سرعت از اونجا فاصله گرفت

تا جایی پیش رفتن که نور هایی وسط راه دیدن

هری به ارومی گفت

ه-به فاک رفتیم راه رو بستن

زین نگاهش رواز سه تا ماشین پلیسی که ادامه جاده رو بسته بودن گرفت و به پشت سر نگاه کرد

تعداد ماشین بیشتری دنبالشون میومدن

پاش رو روی پدال گاز گذاشت و به تدریج سرعتش رو زیاد تر کرد

ه-چیکار داری میکنی زین ؟

ز-وقتی گرفتم کنار جاده در ماشین رو باز کن و بپر

هری به انبوه درخت های کنار جاده نگاه کرد

ه-خودت

ز-من سرشون رو گرم میکنم تا متوجه تو نشن ...وقتی پریدی و وارد تاریکی شدی با تمام سرعتت بدو و بعدش میدونی کجا بری

ه-اما

دادی که زین کشید هماهنگ شد با کنار کشیدن ماشین از وسط جاده

ز-گفتم بپر

هری با نگاه اخر در ماشین در حال حرکت رو باز کرد و پرید

زین ماشین رو دوباره به وسط جاده کشید و از اینه نگاه کرد

اثری از هری نبود

نفس راحتی کشید

کمتر از بیست متر با جایی که ماشین ها رو جاده رو بسته بودن فاصله داشت

کمی سرعت ماشین رو بالا برد و دستی ماشین رو کشید

باعث شد ماشین بچرخه

صدای زوزه ی چرخ های ماشین توی شلیک اسلحه های پلیس های سراسیمه گم شد

و وقتی ماشین ایستاده زین میدونست که راه دیگه نیست

دست هاش رو به زنجیر سپرد

*****

حال

ALEKTO [ziam]Where stories live. Discover now